۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

کتاب قرن انوار، مرکز جهانی بهایی (ناشر) قسمت اول


ص ۰

قرن انوار

ناشر
مرکز جهانی بهائی
عصر جديد
مؤسّسهء چاپ و نشر کتاب
دارمشتات – آلمان

ص ۰۰۰


پايان قرن بيستم بهائيان را مجال مناسب و ديد روشنی بخشيده است. جهان ما در يک صد سال
گذشته دستخوش تغييرات عظيمی شد که نسل معاصر غالباً از ادراکش عاجز است. در همان صد
سال امر بهائی از پرده مجهوليّت بدرآمد و نيروی وحدت‌انگيزش را که از سرچشمه الهی
جوشيده است در سطح جهانی آشکار ساخت و چون قرن بيستم رو به پايان گرفت التقاء اين دو
تطوّر تاريخی روز به روز بيشتر به عرصه شهود رسيد.
قرن انوار  که تحت نظر اين هيأت تأليف گشته دو سير تاريخی مذکور و ارتباطشان را با يکديگر در
قبال تعاليم بهائی مرور می‌کند و ياران خردمند را سفارش می‌کنيم که آن را دقيقاً مطالعه نمايند
زيرا اطمينان داريم که اين کتاب منظری را در مقابلشان می‌نهد که بر غنای روحانيشان می‌افزايد و
عملاً آنان را مدد می‌بخشد تا ديگران را از حقائق فراگير و خطير ظهور حضرت بهاءاللّه باخبر
گردانند.
بيت العدل اعظم
نوروز ١٥٨ بديع

ص ۰۰۰۰

قرن انوار


قرن بيستم يعنی پرآشوب‌ترين دوره تاريخ بشر پايان يافت و قاطبه مردم جهان که از شدّت هرج
و مرج اخلاقی و اجتماعی اين دوره هراسانند، شايقند که خاطره مصائب و رنج‌های يک صد
ساله‌اش را از صفحه ضمير بيرون ريزند و به پشت سر افکنند. با آنکه بنياد اعتماد به آينده متزلزل
گشته و خطرهای گوناگون افق عالم را تيره و تار ساخته هنوز بشر از ناچاری اميدوار است که بخت
مساعدت کند و مقتضيات و شرائط مناسبی با هم جمع شود تا اوضاع نافرجام حيات بشر چنان
دگرگون گردد که با آمال و آرزوهای درونيش موافق و مطابق آيد.
      امّا در پرتو تعاليم حضرت بهاءاللّه می‌توان دريافت که چنين اميدی به کلّی واهی است و از
حقيقت و ماهيّت تحوّل عظيمی که اين قرن سرنوشت‌آفرين در جهان پديد آورده است غافل
است. اگر بشر بخواهد که در مقابله با مبارزاتی که در پيش دارد توانا گردد بايد دريابد که وقايع
وارده در اين دوره از تاريخش چه نتائجی به بار آورده است و در اين جريان شرکت و معاضدت
سودمند ما اهل بهاء وقتی مفيد خواهد بود که ما خود اوّل از اهمّيّت تحوّلات تاريخی و شگرفی
که قرن بيستم به وجود آورده است باخبر گرديم.
      تنها در پرتو انوار تابنده از آفتاب ظهور حضرت بهاءاللّه و بروز و نفوذش در شؤون عالم انسان
است که چنين بصيرتی در ما پديدار می‌گردد و اين مطلب موضوع سخن ما در اوراق آينده است.

ص ١

فصل اوّل

در آغاز گفتار بايد از خرابی‌ها و ويرانی‌هائی که نوع انسان در اين دوره از تاريخ بر سر خود
آورده است گفتگو کنيم. در اين قرن کشتار آدميان از حدّ شمار بيرون است و در هم پاشيدگی
بنيادهای نظام اجتماعی، زير پا گذاشتن کرامت انسانی، حتّی تجاوز به موازين اخلاقی، خيانت به
حيات فکری و معنوی انسان با تسليم شدن به مرام‌های ناپاک و نادرست و توخالی، اختراع و به
کار بردن سلاح‌های مهيب انهدام عمومی، ورشکست ساختن ملل و به فقر و فاقه کشيدن
مردمان، تخريب بيباکانه فضا و محيط کره زمين، همه اينها نيست مگر فهرستی از فجايع
حيرت‌انگيزی که بشر حتّی در اعصار تاريک گذشته تصوّر آن را هم نمی‌کرده و يادآور انذاری
است که حضرت بهاءاللّه يک صد سال پيش به عالم ابلاغ فرموده است که: "بگو ای عباد غافل،
اگرچه بدايع رحمتم جميع ممالک غيب و شهود را احاطه نموده و ظهورات جود و فضلم بر تمام
ذرّات ممکنات سبقت گرفته ولکن سياط عذابم بسی شديد است و ظهور قهرم به غايت عظيم."١
      برای آنکه ناظران به آئين بهائی نپندارند که اين تحذيرات فقط کلامی استعاری است بايد
بيان حضرت شوقی ربّانی وليّ امراللّه را ذکر کنيم که در وقايع تاريخی در سال ١٩٤١ مرقوم فرموده‌اند:
      در اين زمان سراسر جهان را طوفان خروشانی فراگرفته که شدّتش بی‌سابقه است و مسيرش
نامعلوم، تأثيرات آنيش دهشتزاست و نتائج نهائيش بی‌نهايت پر شکوه و جلال. نيروی
محرّکه‌اش بيرحمانه بر وسعت و سرعتش می‌افزايد و قوّه تطهيريّه نهانيش روز به روز
شديدتر می‌گردد. عالم انسانی در قبضه قدرت مخرّبه‌اش اسير است و به مظاهر قهّاريّت
مقاومت‌ناپذيرش گرفتار. نه از منشأ و مبدأش آگاه است و نه بر اهمّيّتش واقف و نه از نتائجش
باخبر. لهذا حيران و نالان و درمانده و سرگردان به اين صرصر قهر الهی نگران است که
 
ص ٢
چگونه به دورترين و آبادترين نقاط کره زمين تاخته، بنيانش را متزلزل ساخته، تعادلش را بر
هم زده، مللش را منقسم نموده، خانمان مردمش را بر باد داده، بلادش را مضمحل کرده،
شاهانش را به جلای وطن افکنده، قلعه‌های محکمش را در هم کوبيده، مؤسّساتش را زير و
زبر نموده و نورش را خاموش و روح ساکنانش را رنجور ساخته است.٢
***
      اگر با ميزان ثروت و قدرت بسنجيم کلمه "جهان" در سال ١٩٠٠ مرادف بود با اروپا و شايد به
زحمت امريکا. امپراطوری غربی در سراسر عالم به عنوان متمدّن ساختن جهانيان با ساکنان ساير
ممالک درآويخته بود و به قول يکی از مورّخين "دهه اوّل قرن بيستم در حقيقت همان ادامه قرن
نوزدهم" به شمار می‌آمد، يعنی دوره‌ای که خودستائی و غرورش را می‌توان در برگزاری
جشن‌های شصت‌ساله سلطنت ملکه ويکتوريا (Queen Victoria)  در سنه ١٨٩٧ مجسّم ديد
که در آن رژه‌ای باشکوه به راه انداختند که ساعت‌ها در خيابان‌های لندن به طول انجاميد و زرق و
برق امپراطوری و نمايش نيروهای نظامی را که در هيچ يک از تمدّن‌های پيشين سابقه نداشت به
رخ مردم می‌کشيد.
      در آغاز قرن بيستم فقط عدّه کمی به واسطه داشتن درجات مختلف حسّاسيّت اجتماعی و
اخلاقی می‌توانستند مصائب و فجايع آينده را پيش‌بينی کنند و از آن هم بسيار کم‌تر نفوسی بودند
که می‌توانستند از شدّت و وسعت آن مصائب خبر دهند. رهبران نظامی در اکثر کشورهای
اروپائی بروز جنگی را در آن قارّه حدس می زد‌ند امّا در آن باره تشويشی هم نداشتند زيرا هر
يک از ايشان تصوّر می‌کرد که چنان جنگی مدّتش کوتاه و پيروزی از آن خود ايشان است.
نهضت‌های صلح‌جويانه بين المللی معجزه‌آسا توانستند برخی از سياستمداران و ارباب صنايع و
دانشمندان و جرائد و افراد صاحب‌نفوذی را مانند تزار روسيّه با خود همراه سازند. اگر چه
افزايش افراطی تسليحات گويای آينده‌ای شوم و بد يُمن بود امّا چون دولت‌هائی چند با زحمت
و مهارت شبکه‌ای ساخته و به هم پيوسته بودند ظاهراً مطمئنّ بودند که می‌توانند از بروز جنگ
عمومی جلوگيری نمايند و اختلافات محلّی را مرتفع گردانند چنان که در مدّت بيشتری از قرن
پيشين نيز اين چنين تدابيری از پيدايش جنگ جلوگيری کرده بود. اين تصوّر واهی روز به روز
قوّت می‌گرفت زيرا به ظاهر ديده می‌شد که تاجداران اروپا که اغلب با يکديگر رابطه خانوادگی
داشتند و به ظاهر قدرت سياسی در دستشان بود با هم دوستانه رفتار می‌کردند، يکديگر را بدون
القاب با اسم اوّل خطاب می‌نمودند، مکاتباتی صميمانه با هم داشتند، با خواهران و دختران
 
ص ٣
يکديگر ازدواج می‌کردند و هر سال مدّتی دراز در کاخ‌ها و شکارگاه‌ها و قايق‌های تفريحی
يکديگر ايّام تعطيل خود را می‌گذراندند. در آن زمان جامعه‌های غرب حتّی برای رفع تبعيضاتی
که در تقسيم ثروت بين مردم وجود داشت اقداماتی شديد ولی غير منظّم می‌کردند مثلاً قوانينی
را گذراندند تا چپاول و تطاول شرکت‌های بزرگ در چند دهه پيشين را از ميان بردارد و
نيازمندی‌های روزافزون مردمان شهرنشين را برآورد.
      بيشتر افراد خانواده بشری که در بيرون جهان غرب میز‌يستند از نعمت‌های برادران اروپائی
و امريکائيشان بسيار بسيار کم بهره‏‏‏‏ور بودند و مانند آنان نيز خوشبين نبودند. کشور چين با وجود
تمدّن درخشان باستانيش و اعتقادش که چين "مملکت وسطی" يعنی مرکز و قلب عالم است
قربانی شوربخت چپاول ملل غربی و همسايه نوگرايش ژاپن گرديد. انبوه خلايق در هندوستان که
تمام اقتصاد و حيات سياسی‌اش بدون رقيب در حيطه تسلّط فقط يکی از امپراطوری‌ها درآمده
بود هر چند از برخی از بدترين مصائبی که به ممالک ديگر وارد آمد نجات يافتند امّا باز با ناتوانی
و حرمان مید‌يدند که چگونه و تا چه حدّی منابع مورد نيازشان به بيرون از کشور کشيده می‌شود.
سرنوشتی که در انتظار امريکای لاتين بود در رنج‌هائی که به کشور مکزيک در آن زمان وارد
آمده بود و قسمت‌های بزرگی از خاکش جزو کشور همسايه شمالی شده و شرکت‌های بزرگ را
برای استثمار منابعش جلب کرده پيش‌بينی شدنی بود. از نظر کشورهای غربی وضع روسيّه به
واسطه قرب جوارش با پايتخت‌های پرشکوه اروپا مثل برلين و وين از همه نظر ناراحت‌کننده‌تر و
شرم‌انگيزتر بود. زيرا هنوز يک صد ميليون از بردگان سابق قرون وسطائی که حال اسماً آزاد شده
بودند در فقر و بدبختی مطلق غوطهور بودند. بدبختی مردم افريقا از همه دلخراش‌تر بود زيرا
کشورهای اروپائی در نتيجه معاملات شومی که بين خود داشتند مرزهای مصنوعی و نابجائی
برای افريقائيان تعيين کرده بودند و در نتيجه جدائی و اختلاف بينشان افتاده بود. تخميناً در ده
سال اوّل قرن بيستم بيش از يک ميليون نفر از مردم کنگو بر اثر گرسنگی و شکنجه و کارهای شاقّ
هلاک شدند تا اربابانشان در کشورهای دوردست در رفاه زندگی نمايند و آنچه بر سر آنها آمد
همان سرنوشتی بود که قبل از خاتمه قرن بيستم دامن بيش از صد ميليون نفر از همنوعانشان را در
سراسر اروپا و آسيا فراگرفت.
      انبوه چنين مردمی يعنی اکثريّت جهان که همه غارت شده و حقارتزد‌ه بودند هرگز به بازی
گرفته نمی‌شدند و غربيان فقط آنان را به عنوان ابزاری می‌شمردند که برای متمدّن ساختن جهان
که لافش را میزد‌ند لازم و ضروری است. مردم تحت استعمار غير از اقلّيّت ناچيزی از آنان در
نظر غربيان فقط برای آن بودند که تحت اراده ايشان باشند و آنان را طبق برنامه‌های متغيّر و
گوناگون کشورهای مغرب زمين به کار بکشند، استعمارشان کنند، به دين مسيحيشان درآورند،
متمدّنشان سازند و به حرکت وادارشان کنند. اجرا کردن اين برنامه‌ها ممکن بود با ملايمت يا با
 
ص ٤
خشونت، با روشنگری يا با خودپرستی همراه باشد، امّا هر چه بود بر نيروهائی تکيه داشت که بر
اساس مادّيّت‌پرستی استوار بود، مادّيّتی که هم وسائل اجرا و هم غالب اهداف آن برنامه‌ها را
تعيين می‌نمود. احساسات پارسامنشانه گوناگون چه در عالم سياست و چه دين و مذهب تا حدّ
بسياری مانند نقابی شده بود که اين وسائل و اهداف را از ديده مردمان کشورهای غربی مخفی
مید‌اشت و آنان را اخلاقاً قانع می‌ساخت ک هم ملّت‌هايشان بر مردم کم‌ارزش و بی‌مقدار
کشورهای ديگر منّت می‌نهند و نعمت‌های مبارکی را به آنان عرضه مید‌ارند و هم خودشان از
برکت آن خدمت بهره می‌برند و دربحبوحه ناز و نعمت می‌باشند.
      بايد دانست که اگر در اين مقال به ذکر عيوب و نقائص اين تمدّن عظيم می‌پردازيم نبايد فوايد
و دست‌آوردهای آن را انکار کنيم. در آغاز قرن بيستم بسياری از ترقّيات فنّی و علمی و فلسفی
در جامعه‌های باختر پديد آمده بود و به راستی مردم غرب حقّ داشتند که به آن موفّقيّت‌ها ببالند.
ده‌ها سال آزمايش و تجربه کرده بودند و اسباب و وسائل مادّی مفيدی به وجود آورده بودند که
هنوز از دامنه تصوّر ساير مردم جهان بيرون بود. در اروپا و امريکا صنايع عظيمی مربوط به
استخراج و استفاده از فلزّات و توليد موادّ شيميائی گوناگون و پارچه‌بافی و ساختمان و توليد ابزار
و وسائل متنوّعی به وجود آمده بود که در جميع شؤون زندگانی انسانی مؤثّر بود. جريان مستمرّ
اکتشافات و طرح‌های صنعتی و پيشرفت‌های ديگر سبب شد که آن کشورها مخصوصاً با استفاده
از سوخت ارزان و برق که متأسّفانه آلودگی محيط زيست را نيز به همراه داشت بر قدرتی فوق
العاده دست يابند. دوره‌ای که آن را عصر راه‌آهن میخو‌انند بسيار پيشرفت کرده بود و
کشتی‌های بخار نيز در مسير دريائی خود رفت و آمد داشتند و با گسترش مخابرات با تلفن و
تلگراف کشورهای غرب زمانی را پيش‌بينی می‌نمودند که در آن فاصله‌های جغرافيائی که از
بدايت پيدايش بشر موجود بود از ميان برخيزد.
      تغييرات عميق‌تری که در انديشه‌های علمی روی داد پی‌آمدها و نتائجی بسيار در بر داشت .
 قرن نوزدهم هنوز در پنجه نظريّه نيوتون گرفتار بود که جهان را سيستمی مید‌انست که به مانند
ساعت با نظم دقيق مرتّب کار می‌کند امّا تا پايان قرن، روشن‌انديشان در ردّ آن نظر گام‌های بلندی
برداشته و انديشه‌های تازه‌ای به بازار آورده بودند که به تنظيم قواعد مکانيک کوآنتوم منجرّ شد
و سپس چيزی نگذشت که با تأثيرات فرضيّه نسبيّت بنيان عقائد رايج در باره پديده جهان که
قرن‌های دراز اعتقادش را از بديهيّات می‌شمردند زير و زبر شد. عاملی که بر اين پيشرفت‌های
عظيم تأثير مثبت می‌نهاد و نيز اثرات آنها را تقويت می‌نمود اين حقيقت بود که علم و دانش
ديگر منحصر به کوشش‌های معدودی دانشمندان منزوی نبود بلکه مورد توجّه تعداد بسيار
بيشتری از مردم در جامعه‌های معتبر قرار گرفته بود و مردم می‌توانستند از راه دانشگاه‌ها و
آزمايشگاه‌ها و جلسات علمی برای مبادله اکتشافات تجربی خود به طور منظّم به تحصيل و
 
ص ٥
توسعه علوم پردازند.
      بايد گفت که قدرت جامعه‌های مغرب زمين فقط محدود به ترقّيات علمی و فنّی آنان نبود. در
آغاز قرن بيستم تمدّن غربی در فرهنگ خود از فلسفه‌های جديدی بهره می‌برد که استعداد و
نيروهای مردم را به سرعت از بندهای موجود رهائی ميد‌اد و نفوذ آن قرار بود به زودی در
سراسر جهان نتائجی انقلابی به بار آورد. اين فرهنگ حکومت‌های مشروطه را پرورش مید‌اد و
حکومت قانون را ارج می‌نهاد و حقوق تمام افراد جامعه را محترم می‌شمرد و ديدگان جهانيان را
به رشد عدالت اجتماعی باز می‌کرد. کشورهای غربی در شعارهای وطن‌پرستانه خويش دم از
آزادی و برابری میزد‌ند در حالی که ابداً اين آرمان‌های جديد با زندگانی حقيقی مردم آن ديار
توافقی نداشت. در اين مقال چيزی که به حقّ می‌توانست غربيان را خوشحال سازد آن بود که در
قرن نوزدهم به سوی آن آرمان‌ها قدم‌های مهمّی به پيش نهاده بودند.
      امّا از لحاظ معنوی در قرن بيستم تناقضی دوگانه وجود داشت. تقريباً در همه جا افق انديشه را
ابرهای تيره خرافات ناشی از تقليد کورکورانه اعصار پيشين فراگرفته بود و اکثريّت مردمان جهان
در وضعی قرار داشتند که يک طرفش جهل کامل از استعدادهای انسانی و نيروهای موجود در
جهان بود و طرف ديگرش وابستگی ناخردمندانه به شرعيّات و الهيّاتی که ابداً با تجارب واقعی
عصر موافقت نداشت. در مغرب زمين اگر هم باد موافق ترقّی و تحوّل آن ابرهای تيره را در ميان
طبقه درسخو‌انده زائل می‌ساخت غالباً سبب می‌شد که عقائد موروثی سنّتی به آفتی ديگر
تبديل شود که همان نهضت‌های افراطی و پرخاشجوی جدائی سياست از مذهب بود که هم
منکر جنبه روحانی بشر و هم منکر ارزش‌های اخلاقی بودند. به علاوه همه جا  گرايش به جدائی
دين از سياست در ميان طبقات اشرافی با رواج ارتجاع و دانش‌ستيزی مذهبی در ميان عامّه مردم
همراه بود. از آن روی که نفوذ دين تا اندرون ضمير و روان آدمی رخنه می‌کند تعصّبات دينی نيز
در همه ممالک در نسلی بعد از نسل ديگر زنده مانده، آتش دشمنی‌های شديدی را روشن ساخت که اخگرش شعله فجايع وحشت‌انگيزی را در سال‌های بعد برافروخت.

ص ٦
سفيد است
ص
٧

فصل دوم

در آغاز قرن بيستم، در چنين چشم‌اندازی که هم از اعتماد کاذب و هم از نااميدی کامل ، هم از
روشنائی دانش و هم از تاريکی روحانی مرکّب بود هيکل تابناک عبدالبهاء درخشيدن گرفت.
راهی که آن بزرگوار را به اين مقطع اساسی در تاريخ بشری آورده بود بسی دراز بود، پنجاه
سالش در تبعيد و زندان و محروميّت گذشت و دمی راحت و آسايش نيافت. اين راه دور و دراز
را طيّ نمود تا در ميان آشنا و بيگانه برخيزد و ندا نمايد که دوره تأسيس صلح جهانی و عدالت
عمومی که در طيّ قرون و اعصار آتش اميد را در دل آدميان برافروخته بود فرا رسيده است و
اعلان فرمود که در اين "قرن انوار" وحدت بين مردم جهان حاصل‌شدنی است: "حال وسائل
اتّصال بسيار و فی الحقيقه قطعات خمسه عالم حکم يک قطعه يافته... يعنی ملل و دول و مدن و
 قری محتاج يکديگر... لهذا اتّفاق کلّ و اتّحاد عموم ممکن الحصول و اين اسباب از معجزات
اين عصر مجيد و قرن عظيم است."٣
حضرت بهاءاللّه با امتناع از اينکه بازيچه سياست مقامات عثمانی باشد به تبعيد و زندان گرفتار
شد و حضرت عبدالبهاءرا به نمايندگی و تمشيت امور خويش مأمور فرمود و يکی از جنبه‌های
 مأموريّتش ارتباط با کارمندان محلّی و ايالتی حکومت عثمانی بود که همه آنها برای حلّ
مشکلاتشان دست به دامن ايشان می‌شدند و به مشورت می‌پرداختند. با اين احوال مشکلات
ايران نيز از نظر مبارکش به دور نماند. از جمله در سال ١٨٧٥ به دستور حضرت بهاءاللّه کتابی به
قلم حضرت عبدالبهاء خطاب به رؤساء و مردم ايران به نام رساله مدنيّه نوشته شد که در آن اصول
روحانيّه‌ای را که بايد راهنمای تجديد بنای جامعه ايران در اين عصر رشد و ترقّی گردد بيان
مید‌ارد. در آغاز اين رساله حضرت عبدالبهاء از مردم ايران دعوت فرمود که در تاريخ گذشته
تفحّص کنند و کليد ترقّی اجتماعی را در آن تفحّص و تحقيق بجويند:
 
ص ٨
" ملاحظه نمائيد که اين آثار و افکار و معارف و فنون و حکم و علوم و صنائع و بدائع مختلفه
متنوّعه کلّ از فيوضات عقل و دانش است. هر طايفه و قبيله‌ای که در اين بحر بی‌پايان بيشتر
تعمّق نمودند از سائر قبائل و ملل پيشترند. عزّت و سعادت هر ملّتی در آنست که از افق
معارف چون شمس مشرق گردند. "هل يستوی الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون؟"٤
      رساله مدنيّه طليعه و نمونه‌ای از راهنمائی‌هائی بود که در سال‌های بعد مکرّراً از قلم حضرت
عبدالبهاء جاری می‌شد. بهائيان که از ضايعه صعود حضرت بهاءاللّه لطمه شديد ديدند با وصول
الواحی که چون سيل از قلم حضرت عبدالبهاء جاری می‌شد جانی تازه يافتند. آن الواح که غذای
روح آن نيازمندان مشتاق بود راهنمائيشان می‌کرد تا بتوانند در بحبوحه اضطراباتی که اساس نظم
و اداره موجود را در وطنشان متزلزل می‌ساخت محفوظ مانند و از آن ورطه به سلامت بيرون
جهند. اين مکاتبات که حتّی به کوچک‌ترين دهکده‌ها در سراسر ايران میر‌سيد در جواب
عرائض افراد بی‌شماری از اهل بهاء بود که به پرسش‌هايشان پاسخ می‌گفت، تشويقشان می‌کرد،
راهگشايشان می‌شد و اطمينانشان می‌بخشيد. مثلاً در ميان الواح صادره لوحی را از حضرت
عبدالبهاء ميخو‌انيم خطاب به بهائيان دهکده کشه که در عنوانش نام قريب ١٦٠ نفر از ايشان ذکر
شده بود. در اين لوح اين قرن را "قرن انوار" خوانده و در بيان معنای اين عبارت فرموده است که
اصل وحدت عالم انسانی را بايد به ديده قبول بنگرند: "مقصد اين است که احبّای الهی بايد
بدخواه را خيرخواه دانند... يعنی به دشمن نوعی رفتار کنند که سزاوار دوستان است. به جفاکار
چنان معامله نمايند که لايق يار خوشرفتار. نظر به ذنوب و قصور و عداوت و ظلم و ستم اعدا نکنند."٥
      چه عجب است که می‌بينيم که در اين لوح از جمعی قليل از بهائيان ستمديده در اين گوشه
مهجور از کشوری که عمدتاً از ترقّيات اجتماعی و فکری در ممالک ديگر محروم و بی خبر است
خواسته شده است که ديده بگشايند و به جای آنکه ملاحظات حقير محلّی را مدّ نظر قرار دهند به
وحدت و اتّحاد عالم انسانی ناظر باشند: "بلکه به اين نظر نمايند که جمال مبارک بشر را عباد
جليل اکبر فرموده و خلق را مسبوق به رحمت بيان نموده و کلّ را به محبّت و الفت و يگانگی و
فرزانگی و وفا و مهربانی به عموم نوع انسانی امر فرموده و به قيدی مقيّد ندانسته."٦ در اينجا بيان
حضرت عبدالبهاء فقط برای بالا بردن سطح معرفت و ادراک مردم نيست بلکه خواهان عمل و
متعهّد گشتن آنان است و از فوريّت و اعتماد و قطعيّتی که در اين بيان وجود دارد می‌توان قدرت و
قوّه‌ای را احساس کرد که سبب ترقّيات بهائيان ايران در سال‌های آينده شد و آنان را در انتشار و
ترويج امر الهی و در پرورش نيروهائی که برای پيشرفت تمدّن لازم است آماده ساخت و طرح
مدنيّتی نوين را برانگيخت:
 
ص ٩
ای ياران الهی، به کمال نشاط و انبساط عالم انسانی را خدمت نمائيد و به نوع بشر محبّت
نمائيد. نظر به حدودی نکنيد و ممنوع به قيودی نشويد زيرا... آزادی سبب ظهور موهبت
الهی شود. آنی سکون نيابيد و دقيقه‌ای قرار مجوئيد و دمی نياسائيد. مانند دريا پرجوش
گرديد و به مثابه نهنگ بحر بقا به خروش آئيد. صمت و سکون و قرار و سکوت شأن اموات
است نه احياء و از خصائص جماد است نه طيور گلشن ملأ اعلی. عن‌قريب اين بساط حيات
منطوی شود و اين لذائذ و نعماء منتهی گردد. از برای نفوس يأس حاصل شود و هر مقصد و
آرزوئی باطل گردد. پس تا جان در جسد است بايد حرکتی نمود و همّتی کرد و بنيانی بنياد
نهاد که قرون و اعصار فتور به ارکان نرساند و احقاب و ادهار سبب انهدام نشود، ابدی باشد و
سرمدی تا سلطنت جان و وجدان در دو جهان ثابت و برقرار گردد.٧
       مورّخين اجتماعی در آينده نظری بيطرف‌تر و عالم‌بين‌تر از آنچه امروز دارند خواهند
داشت و با استفاده و دسترسی به همه اسناد و مدارک دست اوّل خواهند توانست تغييرات و
تحوّلاتی را که حضرت عبدالبهاء در اين سال‌های اوّليّه ايجاد فرمود دقيقاً مطالعه کنند. بلاانقطاع
هر روز و هر ماه حضرت عبدالبهاء در تبعيدگاه دوردستش با آنکه مبتلا به آزار دشمنان بود نه
تنها جامعه بهائيان ايران را به بسط و انتشار کشانيد بلکه در ايشان وجدان حيات اجتماعی را بيدار
نمود که نتيجه‌اش اين شد که در کشور کوچکی فرهنگی را به وجود آورد که در هيچ جای عالم
کسی نظيرش را نديده و نشناخته بود. قرن ما با تمام اضطراباتش و با همه ادّعاهای پرطمطراقش
که لاف خلق نظم جديد میز‌ند هرگز نتوانسته است مثالی به دست بدهد که چگونه قدرت کلام
يک فرد واحد فريد می‌تواند جامعه‌ای ممتاز و موفّق به وجود آورد که بالمآل دامنه خدماتش به
سراسر عالم گسترده شود.
       جامعه بهائی ايران که گاه و بيگاه دچار مظالم علمای مسلمان و پيروانشان می‌شد و با آنکه از
سلسله پادشاهان تن‌آسای قاجار نيز حمايتی نمید‌يد حياتی تازه يافت. تعداد افراد بهائی در همه
ولايات ايران چند برابر شد و نفوس صاحب‌نفوذ از قبيل علمای صاحب‌اعتبار مسلمان در حلقه
اهل ايمان درآمدند و بذر تشکيلات اداری آينده بهائی به صورت انجمن‌های شور کاشته شد.
در باره اهمّيّت اين انجمن‌ها هر چه بگوئيم کم گفته‌ايم. در کشوری که مردمش طيّ قرون و
اعصار به نظام مردسالاری خو گرفته و قدرت اداره و تصميم را در دست شاهان مستبدّ يا
مجتهدين شيعه نهاده بودند ناگهان جامعه‌ای پرورش يافت که از تمام قشرهای اجتماع مرکّب بود
و اعضاء اين جامعه زنجير سنّت‌های قديم را گسستند و مسؤوليّت اداره امور عمومی از راه
مشورت را به دست خويش گرفتند.
      در جامعه و فرهنگی که حضرت عبدالبهاء می‌آفريد نيروهای روحانی در حيات روزانه مردم
 
ص ١٠
تجسّم می‌يافت. مثلاً تأکيد بر تعليم و تربيت سبب شد که مدارس بهائی در پايتخت و ولايات
تأسيس شوند - از جمله مدرسه تربيت دختران که در تمام ايران شهرت يافت - و با مساعدت
دوستان بهائی امريکائی و اروپائی درمانگاه‌هائی نيز به کار پرداخت. حتّی در سال ١٩٢٥
جامعه‌های بهائی در بعضی از شهرهای ايران کلاس‌های اسپرانتو تأسيس نموده بودند زيرا از
تعليم حضرت بهاءاللّه در باره لزوم زبان بين المللی که بعد از زبان ملّی بايد انتخاب شود آگاه
بودند. در وقتی که در بسياری از نقاط ايران خدمات اوّليّه پستی وجود نداشت ايجاد شبکه
پيک‌های نامه ر‌سانی، ارتباطی آسان نصيب جامعه پرتقلّای بهائی نمود. عملاً تغييرات بزرگی در
 زندگانی روزانه بهائيان پديدار شد. مثلاً در اطاعت از حکم کتاب اقدس، از رفتن به حمّام‌های
ناپاک و آلوده که سبب شيوع انواع امراض می‌شد خودداری کرده برای خود حمّام‌هائی ساختند
که در آن از آب تازه و دوش استفاده می‌شد.
      تمام اين پيشرفت‌های اجتماعی، اداری و انتفاعی عملی مرهون تحوّل معنوی و اخلاقی بود
که در ميان جامعه بهائيان شکل می‌گرفت و آنان را حتّی نزد دشمنان ممتاز و محلّ اعتمادشان
می‌ساخت. اين تغييرات و تحوّلات مهمّی که به اين زودی قسمتی از مردم ايران را از اکثريّت
مخالفشان متمايز ساخت خود دليل و نماينده نيروهائی معنوی بود که سرچشمه‌اش عهد و ميثاقی
است که حضرت بهاءاللّه از پيروانش گرفت و بعد از خود قيادت آئينش را به حضرت عبدالبهاء
مرکز ميثاق سپرد.
      طيّ آن سال‌ها حيات سياسی ايران تقريباً دچار آشوب‌های دائمی بود. با آنکه به مظفّرالدّين
شاه جانشين ناصرالدّين شاه تصويب مشروطيّت را در سال ١٩٠٦ قبولاندند بعد از وی محمّد
علی شاه بی‌پروا دو بار مجلس قانونگزاری را منحلّ ساخته، در يک مورد آن را به توپ بست .
 نهضتی که به نام نهضت مشروطيّت معروف است محمّد علی شاه را معزول ساخت و احمد شاه
آخرين تاجدار قاجار را مجبور کرد که مجلس سوم را فراخواند. امّا اين نهضت با دستجات
ستيزه‌جوی مختلف و دخالت‌های نادرست علمای شيعه از هم پاشيده شد. کوشش بهائيان در
تجدّد و مدرن ساختن ايران توسّط هر دو دسته يعنی طرفداران شاه و ملّت خنثی شد زيرا هر دو
دلشان با تعصّبات مذهبی آکنده بود و جامعه بهائی را صرفاً وجه المصالحه‌ای برای تحقّق
اغراض خويش می‌ساختند. در اينجا نيز حضرت عبدالبهاء سرمشقی برای نحوه مقابله با
مبارزاتی که بهائيان بناست در آينده با آنها رو به رو شوند ارائه فرمود بدين صورت که جامعه
محاصره شده بهائی را هدايت فرمود تا در اوّل کار آنچه در قوّه دارد برای اصلاحات سياسی
بکوشد سپس چون اين مجهوداتش با بدگمانی و بدخواهی رو به رو شد به کلّی خود را کنار
بکشد. ارزش و قدر اين شيوه را فقط در عصر ديگری می‌توان شناخت که از نظر سياسی از عصر
ما پخته‌تر و بالغ‌تر باشد.
 
ص ١١
حضرت عبدالبهاء نفوذ خويش را در جامعه سريع التّحوّل بهائی در مهد امراللّه فقط از راه
صدور الواح اعمال نمی‌فرمود بلکه وسيله مؤثّر ديگر تشرّف زائرين ايرانی بود که به ارض اقدس
 می‌آمدند و حضرت عبدالبهاء اين گروه مشتاق را الهام می‌بخشيد و مجهوداتشان را هدايت
می‌فرمود و بيش از پيش از مقاصد و تعاليم حضرت بهاءاللّه باخبرشان می‌ساخت. چون ايرانيان
بهائی بر عکس بهائيان غربی از حيث لباس و آداب ظاهر با ساير مردمان خاور نزديک شباهت
داشتند بدون آنکه سوء ظنّ مقامات عثمانی را برانگيزند می‌توانستند در قلمرو آنان به آسانی
رفت و آمد نمايند و به زيارت فائز گردند. بعضی از بزرگ‌ترين شخصيّت‌ها در تاريخ بهائی از
 همان‌هائی بودند که به عکاء سفر کرده، چنان شور و هيجانی يافتند که پس از مراجعت به وطن
آماده بودند جانشان را در راه تحقّق نوايای حضرت عبدالبهاء فدا نمايند. ورقا و روح‌اللّه شهيد،
حاج ميرزا حيدر علی، ميرزا ابوالفضائل گلپايگانی، حاجی ميرزا محمّد تقی افنان و چهار ايادی
جليل القدر امراللّه ابن ابهر، حاجی ملّاعلی اکبر شهميرزادی ، اديب العلماء و ابن اصدق از جمله
آن گروه بودند. امروز روحيّه‌ای که مهاجران ايرانی در هر گوشه جهان دارند و خود چنان نقش
آفريننده‌ای را در بنای حيات جامعه‌های بهائی ايفاء می‌کنند همان روحيّه‌ای است که از آن ايّام
پرحماسه مستقيماً و نسل به نسل به آنان به ارث رسيده و چنين ثابت‌قدمشان ساخته است. چون
نظر به گذشته اندازيم بر ما روشن می‌شود که در انتشار امراللّه آنچه امروز به نام سير توسعه و
تحکيم خوانده می‌شود از همان سال‌های شگفت‌انگيز سرچشمه گرفته است.
      کلام نافذ حضرت عبدالبهاء و شرحی که زائران ارض اقدس بازگو می‌نمودند بهائيان ايران را
برانگيخت که برای تبليغ به ممالک شرق دور سفر نمايند. در اواخر حيات حضرت بهاءاللّه در
هند و برمه جامعه‌های بهائی تشکيل شده بود و حتّی امر بهائی به کشور دوردست چين رسيده
بود. حضرت عبدالبهاء به تقويت آن مراکز پرداختند و قوای جديدی در هيکل امر بهائی دميده
شد و دليل بارز آن بنای مشرق الاذکار عشق‌آباد در ترکستان روسيّه بود. آن سرزمين جامعه بهائی
فعّالی داشت که اوّلين مشرق الاذکار بهائی در عالم را بنا کرد و اين اقدام از اوّل تا آخر تحت
هدايت و تشويق شخص حضرت عبدالبهاء بنيان گرفت.
      بر اثر اعتماد روزافزونی که پيروان امر بهائی يافته بودند اين قبيل فعّاليّت‌ها شدّت يافت و
دامنه‌اش از ساحل مديترانه تا دريای جنوب چين گسترش يافت و پايگاه قدرتی روحانی را به
وجود آورد که به وسيله آن حضرت عبدالبهاء توانست از فرصت‌های مغتنم موجودی که در
آغاز قرن در افق مغرب زمين پيدا شده بود استفاده فرمايد. از برجسته‌ترين صفات مميّزه اين
پايگاه آن بود که در جامعه بهائی آسيا مردمی از نژادها و مذاهب و ملّيّت‌های مختلف در نهايت
اتّحاد و اتّفاق با هم بسر می‌بردند و چنين موفّقيّتی را حضرت عبدالبهاء در خطاباتش به عنوان
نمونه و مثالی مکرّراً يادآور شده شنوندگان غربيش را به وجود قوّه‌ای که با ظهور حضرت بهاءاللّه
 
ص ١٢
در جهان سريان کرده است و سبب اتّحاد و وحدت بشر می‌گردد بشارت فرمود.
بزرگ‌ترين پيروزی آن ساليان نخست بنای مقام حضرت باب در کوه کرمل بود که با مشقّت
فراوان در محلّی ساخته شد که آن را حضرت بهاءاللّه شخصاً انتخاب فرموده بودند،
اگرچه انتقال رمس اطهر به اراضی مقدّسه توأم با خطرات بی‌شمار و زحمت بسيار بود.
حضرت وليّ امراللّه در اين باره بيان فرمودند که اگر در گذشته خون شهيدان بذری
بود که از آن ايمان افراد به بار می‌آمد در اين روز بذری است که تأسيس تشکيلات
نظم اداری بهائی را ميسّر می‌سازد و چنين بصيرتی به اين حقيقت که مرکز اداری نظم
جهانی حضرت بهاءاللّه در سايه مقام اعلی مرقد حضرت باب پيغمبر شهيد تأسيس
گشته معنای خاصّی می‌بخشد. حضرت وليّ امراللّه اين موفّقيّت حضرت عبدالبهاء را
از نظر جهانی و تاريخی چنين توصيف فرموده:
همچنان که در عالم غيب روح حقيقت حضرت اعلی به فرموده مؤسّس آئين بهائی
"النّقطة الّتی تدور فی حولها ارواح المرسلين" است در عالم شهود نيز رمس مقدّس
آن حضرت قلب و مرکز دوائر تسعه ناسوتيّه است٨ و مرکزيّت مقام مقدّس آن حضرت
نيز به اين بيان حضرت بهاءاللّه مؤکّد و محقّق می‌گردد که "الحمد للّه الّذی اظهر النّقطة
و فصّل منها علم ما کان و ما يکون" و "النّقطة الّتی ذوّت بها من ذوّت."٩
حضرت وليّ امراللّه با بيانی حزن‌انگيز در شرح اهمّيّت اين مشروع که با مشقّات فراوان
انجام پذيرفت چنين می‌فرمايد:
چون اين امر به کمال احترام و احتشام اختتام پذيرفت و عنصر اعزّ الطف حضرت اعلی به تأييدات
غيبيّه و توفيقات صمدانيّه آمناً سالماً محفوظاً محروساً در مقرّ ابدی خويش در آغوش جبل مقدّس
ربّ استقرار يافت حضرت عبدالبهاء که تاج مبارک را از سر برداشته و کفش‌ها و لبّاده مبارک را
به يک سو نهاده بودند به جانب تابوت خم شدند و در حينی که شعرات نقره‌ای فام آن طلعت
نوّار در حول رأس منير پريشان و چهره مبارک مشعشع و درخشان جبين را بر کنار صندوق
قرار داده با صدای بلند شروع به گريه نمودند به طوری که حاضرين از تأثّرات و احزان قلبيّه
هيکل اطهر به ناله و حنين درآمدند و آن شب از کثرت تألّمات و خلجان احساسات
خواب از ديدگان مبارک متواری گرديد.١٠
در سال ١٩٠٨ در اثر انقلاب ترک جوان هم اکثر زندانيان سياسی امپراطوری عثمانی و
هم حضرت عبدالبهاء آزاد گرديدند. ناگهان موانعی که ايشان را در شهر عکّاءء و
آبادی‌های مجاورش محبوس ساخته بود از ميان برخاست و حضرت عبدالبهاء را قادر
ساخت تا بر امری خطير قيام فرمايد يعنی به اعلان عمومی امراللّه در مراکز بزرگ جهان غرب
پردازد که اين امر به
 
ص ١٣
فرموده حضرت وليّ‏امراللّه يکی از سه توفيق اعظم مرکز ميثاق است. *
****
 وقايع شگفت‌انگيزی که سفرهای تاريخی حضرت عبدالبهاء در امريکای شمالی و اروپا به
بار آورد گاه اهمّيّت اقامت يک ساله ايشان را در کشور مصر تحت الشّعاع قرار مید‌هد. حضرت
عبدالبهاء در سپتامبر ١٩١٠ به مصر تشريف بردند و قصد داشتند از آنجا مستقيماً به اروپا سفر
کنند امّا به سبب عارضه بيماری مجبور به اقامت در خاک مصر شده تا ماه اوت سال بعد (١٩١١)
در خانه‌ای واقع در رمله حومه شهر اسکندريّه ساکن شدند. چند ماهی که در آنجا اقامت داشتند
چنان با برکت و پر حاصل بود که تأثيراتش بر پيشرفت امراللّه مخصوصاً در قارّه افريقا تا ساليانی
دراز احساس خواهد شد. در مصر بدون شکّ حسن استقبال و ستايش شيخ محمّد عبده تا حدّی
راه را هموار ساخته بود. شيخ محمّد عبده بعداً مفتی مصر و از زعمای دانشگاه الازهر شد و قبلاً
چند بار در بيروت به زيارت حضرت عبدالبهاء نائل شده بود.
      از خواصّ ممتاز و قابل توجّه سفر مصر آن بود که اوّلين بار اعلان عمومی امر بهائی در آن
کشور صورت گرفت. فضای بالنّسبه آزاد و جهان‌بينی که در آن وقت در قاهره و اسکندريّه
موجود بود اجازه مید‌اد که نفوس بلند پايه مسلمانان سنّی از روحانيّون، وکلای پارلمان،
صاحب‌ منصبان اداری و اشراف با حضرت عبدالبهاء به بحث و مذاکرات دقيق و صريح پردازند.
همچنين به صاحبان جرائد و روزنامه‌ نگاران معروف مطبوعات عربی فرصتی داد که اطّلاعاتشان
را در باره امر بهائی از زنگ تعصّباتی که از ايران و استانبول سرچشمه می‌گرفت پاک کنند و خود
آزادانه از امر بهائی باخبر گردند. مطبوعاتی که قبلاً آشکارا خصومت داشتند تغيير لهجه دادند.
مثلاً يکی از نويسندگان در روزنامه خويش ايشان را چنين توصيف کرد: "حضرت ميرزا عبّاس
افندی فاضل نحرير رئيس طائفه بهائی عکّاء و مرجع بهائيان در سراسر جهان" و بعداً در مقاله
خود از سفرشان به اسکندريّه قدردانی نمود. در اين مقاله و مقالات ديگر مخصوصاً يکی از
احاطه حضرت عبدالبهاء در باره اسلام تقدير نمود و ديگری از اصل وحدت و تسامح دينی که
در قلب تعاليم بهائی بود به ستايش پرداخت.
      توقّف در مصر با وجودی که ظاهراً علّتش بيماری حضرت عبدالبهاء بود به راستی پربرکت و
پرفايده بود. ديپلمات‌ها و صاحب‌منصبان از مغرب زمين به چشم خود ديدند که حضرت
عبدالبهاء چه موفّقيّت‌های شايانی در روابط با افراد بلند پايه و معروف خاور نزديک و مورد
توجّه و علاقه محافل اروپائی احراز فرمود. از اين رو چون حضرت عبدالبهاء در ١١ اوت ١٩١١
سوار بر کشتی به مقصد مارسی شدند شهرتشان از قبل به اروپا رسيده بود.
 
ص ١٤
سفيد است
ص ١٥

فصل سوم

لوحی که از قلم حضرت عبدالبهاء در سال ١٩٠٥ به نام يکی از احبّای امريکائی نازل شد عبارتی
را در بر دارد که هم واضح و هم بسيار مؤثّر است. در اين لوح به اوضاع حزن‌انگيز بعد از صعود
حضرت بهاءاللّه اشاره شده که حضرت عبدالبهاء می‌فرمايد: "در حالتی که دريای امتحان پرموج
گشته و موج بلايا به اوج رسيده...":
در اين حالت... مکتوبی از ياران امريک رسيد و مضمون آن کلّ متعاهد بر اتّحاد و اتّفاق در
جميع شؤون گشته... که در سبيل محبّة اللّه جانفشانی نمايند تا حيات جاودانی يابند. به مجرّد
مطالعه آن نامه و ملاحظه اسماء که در ذيل امضا نموده بودند چنان فرح و سروری از برای
عبدالبهاء حاصل گشت که از وصف خارجست.١١
      به دلائل متعدّد اهمّيّت بسيار دارد که بهائيان معاصر بدانند در آن روزگار امر الهی در چه
اوضاع و احوالی در غرب انتشار می‌يافت. چنين بصيرت و اطّلاعی سبب می‌شود که ما فرهنگ
خشن و جسور ارتباطات کنونی را که به آن معتاد شده‌ايم به يک سو افکنده دريابيم که حضرت
عبدالبهاء با چه لطافت و ملايمتی به مخاطبان غربی خويش تعاليم حضرت بهاءاللّه را در بارهء
مفاهيم حقيقت انسانی و جامعه بشری که به کلّی انقلابی و از حيطه تصوّرشان بيرون بود ابلاغ
فرمود و با چه زيبائی و رقّتی از استعارات و مثال‌های تاريخی استفاده می‌نمود يا چگونه در
بسياری موارد به نحوی غيرمستقيم به حلّ مسائل می‌پرداخت يا چه صميميّت و علاقه‌ای از خود
نشان مید‌اد و گاه چگونه با صبر و حوصله‌ای نامحدود به سؤالاتی که در گذشته معتبر ولی حال از
اعتبار افتاده بود جواب می‌فرمود.
      همچنين با مطالعه محيط تاريخی که در آن حضرت عبدالبهاء به خطابات خويش در غرب
مبادرت ورزيد دری ديگر بر روی ما گشوده می‌شود و درمی‌يابيم که افراد معدودی که ندای
 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر