ص ٢٧
مشهور مقالات مهيّج در باره آن درج شد، مناظرات آتشين ميان دانشمندان علوم تجربی و
علمای الهيّات و دين درگرفت و در همان حال تعليم عمومی به سرعت رواج گرفت و سبب شد
که معتقدات دينی و موازين معتاد اخلاقی از صلاحيّت و اعتبار بيفتد.
اين نيروهای زلزلهزای قرن جديد ثبات جهان غرب را در سال ١٩١٤ به لرزه انداخت و چون
جنگ بزرگ درگرفت مصيبتی به بار آورد که از حدّ تصوّر متفکّرين بسی برتر رفت. در اينجا
فرصت نيست که دقيقاً به تجزيه و تحليل فاجعه جنگ جهانی اوّل پردازيم. فقط آماری را که
برداشتهاند چنانست که از طاقت انديشه انسان بيرون است. تخمين میزنند که تقريباً شصت
ميليون از نفوس به ميان آن آتشی که شبهش را بشر هرگز نديده کشيده شدند. هشت ميليون از
آنان در ميدان جنگ به هلاکت رسيدند و ده ميليون نفر ديگر تا آخر عمر عليل و يا ناقص العضو
ماندند يا ريههايشان از گاز سمّی سوختگی پيدا کرد و يا شکلی زشت و وحشتناک يافتند.
مورّخين نوشتهاند که مجموعاً خسارت اقتصادی شايد بالغ بر سی ميليارد دلار شده باشد که
قسمت مهمّی از ثروت اروپا را بر باد داد.
حتّی ذکر مقدار اين خسارات و ضررهای عظيم هرگز ميزان خرابیهای حقيقی را که وارد
آمده به دست نميدهد. يکی از ملاحظاتی که وودرو ويلسن (Woodrow Wilson) رئيس
جمهور امريکا را مدّتها مانع شد از کنگره امريکا ورود به جنگ را که اجتنابناپذير شده بود
درخواست نمايد آن بود که میدانست که آن جنگ چون به طول انجامد چقدر به روحيّات و
اخلاق مردم زيان وارد میآورد. از امتيازات آن مرد بلندمقام و سياستمدار ماهری که حضرت
عبدالبهاء و حضرت وليّ امراللّه به ستايشش پرداختهاند اين بود که میدانست تا چه مقدار
فاجعهای که سراسر اروپا را فراگرفته بود در طبيعت انسان خوی وحشيگری و ستمگری را به
گونهای بر جای مینهد که بشر از زائل کردنش عاجز میماند.
دامنه مصائبی که طيّ چهار سال جنگ به نوع بشر وارد شد چنان وسيع و تأثيرات نامطلوبی که
تا مدّتی دراز جريان مدنی ساختن نوع انسان را به تأخير انداخت چنان زياد بود که بر صحّت کلام
حضرت عبدالبهاء که فقط دو سه سال قبل از جنگ در شهرهای بزرگ اروپا مانند لندن و پاريس
و وين و بوداپست و اشتوتگارت و نيز امريکای شمالی ايراد فرموده بود تأکيدی شديد مینهد .
حضرت عبدالبهاء شبی در منزل آقای سادرلند مکسول (Sutherland Maxwell) و خانمشان
در مونترآل چنين فرمود:
امروز عالم انسانی ظلمانی است زيرا از عالم الهی بی خبر گشته، اينست که قلوب بشر از آيات
الهی خالی است، نفثات روح القدس تأثيری در اهل عالم ندارد. امّا چون انوار روحانی بر
عالم انسانی بتابد و تعاليم و اوامر الهی رواج يابد وجدان بيدار گردد و روحی جديد بدمد و
ص ٢٨
قوائی تازه برسد و حياتی جديد ظاهر شود و چنان است که گوئی از عالم حيوان به عالم انسان
ارتقاء يافته... من دعا میکنم، شما نيز دعا کنيد که چنين فضل و موهبت آسمانی نصيب
گردد، عداوت و دشمنی زائل شود، جنگ و خونريزی نماند، قلوب به هم مرتبط شود و
جميع بشر از يک چشمه بنوشند.٢٩
معاهده صلح که متّفقين بر دشمنان شکستخورده خويش تحميل نمودند چنان انتقامجويانه
بود که بنا به بيان حضرت عبدالبهاء و حضرت وليّ امراللّه تخم نفاق ديگری را کاشت که حاصلش
به مراتب از جنگ اوّل جهانی وحشتناکتر بود. مطالبه غرامت خانهبرانداز جنگی از کشورهای
مغلوب و اينکه آنان را مجبور ساختند که تمام گناه جنگ را بر گردن گيرند - حال آنکه همه
کشورهای اروپائی هر يک علیحدّه در آن گناه شريک بودند - از جمله عواملی بود که مردم
سرشکسته اروپا را با روحيّه خرابی که داشتند آماده ساخت که فريفته استبداد شوند و وعدههائی
را که ديکتاتورهای مستبدّ در بهبود اوضاع مردم میدادند بپذيرند. اگر چنان تحميلاتی نبود
مردم نيز گول اين نفوس خودکامه را نمیخوردند.
عجب آنکه هر چه متّفقين از کشورهای مغلوب غرامت خواستند و گرفتند ناگاه همين
کشورهای پيروز به خود آمده ديدند که از فتح و ظفرشان که به تسليم بلاشرط دشمن انجاميد
سودی برنگرفتند بلکه خود بهای سنگينی پرداختند. قرضهای سنگين ناشی از جنگ برای
هميشه تفوّق اقتصادی و ثروت اين کشورهای اروپائی را که طيّ سيصد سال استثمار از کشورهای
ديگر جهان به دست آورده بودند به کلّی نابود ساخت. مرگ ميليونها جوانی که وجودشان در
سالهای آينده برای مقابله با مشکلات لازم بود خسارتی جبرانناپذير گشت. اروپا که فقط چهار
سال پيش سرحلقه تمدّن و مظهر سلطه بر جهان بود ناگهان اين برتری را از دست داد و در
دهههای بعد رو به سراشيب نهاد و نسبت به مرکز قدرت جديد در امريکای شمالی در رتبه
پائينتری قرار گرفت.
در اوّل کار به نظر میرسيد که آينده مطلوبی را که وودرو ويلسن پيش بينی کرده بود به وقوع
خواهد پيوست. تا حدّی رؤيای ويلسن تعبير گشت بدين صورت که اقوامی در سراسر اروپا با
تشکيل کشورهائی از ميان خرابههای امپراطوریهای پيشين آزادی يافتند و سرنوشت خويش را
در دست گرفتند. برنامه چهارده مادّهای صلح ويلسن چون علناً ابلاغ شد در ضمير ميليونها نفر از
مردم اروپا چنان نيروی اخلاقی به بار آورد که ديگر حتّی منجمدترين رهبران سياسی در ميان
متّفقين جرأت نکردند در مقابل سخنان ويلسن ايستادگی نمايند. با وجودی که قبلاً ماهها بر سر
مستعمرات و مرزها و بندهای لازم برای تدوين معاهده صلح چانه زده بودند، نهايتاً طبق عهدنامه
ورسای (Versailles) با تشکيل جامعه ملل گرچه بسيار ضعيف و ناتوان بود موافقت نمودند.
ص ٢٩
جامعه ملل سازمانی بود که همه اميدوار بودند که بتواند اختلافات آينده کشورها را فيصله دهد و
در امور بين المللی تعادلی برقرار کند.
حضرت وليّ امراللّه در اهمّيّت اين اقدام تاريخی توقيعی مرقوم داشتهاند که بهائيان که در
صدد فهم وقايع اين قرن پرآشوبند بايد در آن دقّت کامل نمايند و در آن بيان ذکر فرمودهاند که
دو تحوّل سبب طلوع بامداد صلح جهانی است و تأکيد گشته که اين دو تحوّل "مقدّر است به موقع
خود با يکديگر ممزوج گشته و يکی شوند."٣٠ حضرت وليّ امراللّه میفرمايند که تحوّل اوّل به
رسالت و مأموريّت جامعه بهائی در امريکای شمالی و تحوّل دوم به مقدّرات کشور امريکا به
عنوان يک ملّت مستقلّ مربوط است و در اشاره به تحوّل اخير که آغاز آن به جنگ اوّل جهانی
بازمیگردد مینويسند:
سائق اوّليّهاش چهارده اصل ويلسن رئيس جمهور بود که برای اوّلين بار آن جمهوری را با
مقدّرات دنيای قديم مرتبط میساخت و اوّلين عقبنشينیاش قطع رابطه آن جمهوری از
جامعه جديد التّأسيس ملل بود که آن رئيس جمهور آن را با رنج و عنا به وجود آورده بود...
هر قدر راه طولانیتر و پر پيچ و خم باشد معذلک بايد پس از يک سلسله فتوحات و
عقبنشينیها بالمآل به وحدت سياسی شرق و غرب و تأسيس حکومت جهانی و استقرار
صلح اصغر که حضرت بهاءاللّه آن را پيشبينی فرموده و اشعيای نبيّ بدان اخبار نموده منجرّ
گردد و سرانجام به اهتزاز علم صلح اعظم در عصر ذهبی دور بهائی منتهی شود.٣١
به اين ترتيب میبينيم که چگونه انديشه و بينشی که محرّک اقدامات و مجهودات رئيس
جمهور امريکا بود به سرنوشتی غمانگيز دچار شد و به زودی ديده شد که جامعه ملل تولّد ناشده
بيجان شد و هرچند سازمانهای لازمه از قبيل قانونگزاری و دادرسی و قوّه مجريه و ادارات تابعه
را در بر داشت امّا از قدرتی که با آن بتواند بر اجراء وظائفش قادر گردد محروم بود. چون کشورها
هنوز اسير مفاهيم وطنپرستی بی بند و بار قرن نوزدهم بودند کاری کردند که تصميمات جامعه
ملل فقط به اتّفاق آراء قابل اجراء باشد. بديهی است که چنين قراری از انجام هر عملی بازش
میداشت و نيز عضو نبودن برخی از نيرومندترين کشورهای عالم، توخالی بودن جامعه ملل را
بيشتر نمايان میساخت. عضويّت کشور آلمان که مغلوب شده بود قبول نشد زيرا که مسؤول
شروع جنگش شمردند. عضويّت روسيّه را نخست ردّ کردند زيرا تحت رژيم بلشويکی بود
و حتّی کشور امريکا خود به واسطه مبارزات حزبی داخل کنگره از عضويّت امتناع ورزيد و کنگره
امريکا از تصويب اساسنامه جامعه ملل سر باز زد. عجب آنکه اقدامات نارسائی هم که خود
جامعه ملل برای حفظ اقلّيّتها در داخل کشورهای نورسيده انجام داد بر عکس نتيجه بخشيد و به
منزله سلاحی شد که اروپائيان آن را بهانه برادرکشی و جنگهای داخلی میساختند.
ص ٣٠
خلاصه آنکه درست در زمانی در تاريخ نوع انسان که بر اثر وقوع ناگهانی جنگ بیسابقهای،
جهانيان از روش موروثی خود دست کشيده و رفتار انسان متمدّن را فراموش نموده بودند
سياستمداران غربی نيز به عقيم ساختن يگانه سازمانی برای نظم جهانی پرداختند که خود مولود
آن فاجعه بود و میتوانست از بلايا و مصائب بزرگتر آينده جلوگيری کند. حضرت عبدالبهاء
چنين پيشگوئی فرموده بود: "از زبان خاصّ و عامّ کلام صلح و سلام جاری است ولی در
قلوبشان آتش ضغينه و بغضاء مشتعل." حضرتشان در سال ١٩٢٠ اضافه فرمود: "اين امراض
مزمنه شفا نيابد بلکه روز به روز سختتر شود و بدتر گردد... به هر وسيلهای تشبّث نمايند که
آتش جنگ دوباره شعله زند."٣٢ *
***
چون آتش مهيب جنگ جهان را فراگرفت حضرت عبدالبهاء به تکليف ديگری که در دوره
قيادتش لازم بود پرداخت تا امر بهائی را که مردمان با آن مخالف يا از آن غافل بودند به دورترين
نقاط جهان چه در ممالک اسلامی و چه در جامعههای غربی برساند. وسيلهای که برای اين مهمّ
تعبيه فرمود چهارده لوح به نام الواح نقشه تبليغی بود که چهار لوح خطاب به جامعه بهائی
امريکای شمالی و بقيّه خطاب به پنج جامعه بهائی در نواحی معيّنی بود. اين الواح را که در
تاريکترين دوره جنگ اوّل جهانی يعنی در ١٩١٦ و ١٩١٧ از قلم حضرت عبدالبهاء صادر شد
حضرت وليّ امراللّه با لوح کرمل و الواح وصايا به عنوان سه "منشور" امراللّه توصيف فرمودهاند
در آن الواح از جامعه کوچک امريکا و کانادا دعوت شد که رهبری تأسيس امر الهی را در سراسر
جهان به عهده گيرند. چنين قيامی تأثيرات فوق العاده در بر داشت. به فرموده حضرتش:
عبدالبهاء را آرزو چنان است که مثل خطّه امريک در ساير قطعات عالم نيز موفّق و مؤيّد
شويد، يعنی صيت امراللّه را به شرق و غرب رسانيد و در جميع قطعات خمسه عالم بشارت به
ظهور ملکوت ربّ الجنود دهيد. اين نداء الهی چون از خطّه امريک به اروپ و آسيا و
افريک و استراليا و جزائر پاسيفيک رسد احبّای امريک بر سرير سلطنت ابديّه جلوس نمايند
و صيت نورانيّت و هدايت ايشان به آفاق رسد و آوازه بزرگواريشان جهانگير گردد.٣٣
حضرت وليّ امراللّه ما را متذکّر میسازند که اين مأموريّت تاريخی که حقّ مسلّم جامعه
بهائيان امريکای شمالی است از کلمات و آيات دو مظهر ظهور الهی در اين دوره رو به بلوغ عالم
انسانی سرچشمه گرفته است. اوّل بار حضرت باب خطاب به مردم مغرب زمين فرمود: "يا اهل المغرب اخرجوا من ديارکم لنصر اللّه من قبل يوم يأتيکم الرّحمن فی ظلل من الغمام... فاصبحوا
ص ٣١
فی دين اللّه الواحد اخواناً علی خطّ السّواء... انتم تتعکّسون فيهم و هم يتعکّسون فيکم."٣٤
حضرت بهاءاللّه در خطابات خود به فرمانروايان و رؤساء جمهور قارّه امريکا وظيفهای را نيز به
آنان عطا فرمودند که در خطابات ديگر ايشان به ملوک و سلاطين سابقه نداشت. میفرمايند:
"اجبروا الکسير بايادی العدل و کسّروا الصّحيح الظّالم بسياط اوامر ربّکم الامر الحکيم."
٣٥ حضرت بهاءاللّه در بيان ديگری در باره امر الهی میفرمايد: "قل انّه قد اشرق من جهة الشّرق و
ظهر فی الغرب آثاره، تفکّروا فيه يا قوم"٣٦ و با اين بيان يکی از حقائق اصليّه سير تمدّن بشری را
توضيح میدهند.
اجراء آن فرمان تبليغی به فرموده حضرت وليّ امراللّه چندی به تعويق افتاد تا بنای تشکيلاتی
که وسيله اجرای آن فرمان بود ساخته شود. امّا حضرت عبدالبهاء دستهای از مؤمنين را برگزيد و
اختيار داد و تشويق نمود که طليعه اجراء آن نقشه گردند. حيات حضرت عبدالبهاء با شتاب رو به
پايان بود امّا سه سالی که پس از خاتمه جنگ جهانی از عمر ايشان مانده بود صرف آن شد تا
نشان و نمونه فتوحاتی را که مقدّر بود در گذرگاه قرن بيستم حاصل شود برای جامعه بهائی
تدارک بيند. تغييرات کلّی که در ارض اقدس پديد آمد به حضرت عبدالبهاء فرصت داد که بی
هيچ مانعی به کارهای خطير خويش مشغول گردد و افکار متعالی و روح نبّاض مبارکش را به
صاحبمنصبان حکومت و نفوس مهمّه که به ديدارش نائل میشدند و نيز به اقوام متنوّعه آن
سرزمين عرضه فرمايد و در آنان نفوذی شايان بر جای نهد. حکومت انگليس که قيمومت آن
سرزمين را داشت به عنوان تقدير و تمجيد از اثرات اتّحاد برانگيز آن مثال اعلی و بنا بر خدمات
انساندوستانه حضرت عبدالبهاء به ايشان نشان عالی افتخار (knighthood) اهداء کرد. از همه
مهمّتر سيل نزول الواح به شرق و غرب و رفت و آمد مجدّد زائرين سبب گرديد که دوستان بهائی
ادراک عميقتری از امر الهی و از تعاليم امر بهائی حاصل کنند و دين بهائی گسترشی بيشتر يابد.
پس از صعود حضرت عبدالبهاء تقريباً در ساعت يک صبح ٢٨ نوامبر ١٩٢١ وقايعی در شهر
حيفا روی داد که بيش از هر امر ديگری از ميزان پيروزی حضرت عبدالبهاء در مرکز جهانی
بهائی حکايت میکند. يک روز پس از صعود جمعيّتی مرکّب از هزاران نفر از هر نژاد و مذهب با
غم و ماتمی که شهر هرگز نديده بود در عقب عرش مبارک از کوه کرمل بالا میرفتند و نمايندگان
دولت انگليس و ديپلماتها و رؤسای جميع فرقههای مذهبی در منطقه در صفّ جلوی
مشايعتکنندگان بودند و برخی از ايشان در مراسم روحانی در مقام حضرت اعلی شرکت
نمودند. چنين جمع متّحد و غيرمقيّدی که در تشييع جنازه گرد آمدند ناگهان عموم را آگاه کرد که
نفس مقدّسی را از دست دادهاند که در آن سرزمين پر از اختلاف و خشم و ستيز مظهر اتّحاد و
اتّفاق و نمونه محبّت و وحدت بود و بر هر بينندهای حقيقت وحدت عالم انسانی را که حضرت
عبدالبهاء بدون احساس خستگی اعلان فرمود به اثبات میرسانيد.
ص ٣٢
سفيد است
ص ٣٣
فصل چهارم
با درگذشت حضرت عبدالبهاء عصر رسولی امر بهائی خاتمه يافت. در همان شبی که حضرت
باب به ملّاحسين اظهار امر فرمود حضرت عبدالبهاء متولّد شد. حال پس از هفتاد و هفت سال به
اراده الهی حياتش به آخر رسيد و پايان عصر رسولی که حضرت وليّ امراللّه در بارهاش فرمودند
"عصری بود که هيچ فتح و ظفری در حال و آينده هرچند درخشنده و تابناک باشد با شکوه و
جلالش برابری نتواند کرد"٣٧ فرا رسيد. هزاران هزار سال در آينده خواهد گذشت که قوای
مکنونهای که اين قوّه خلّاق در وجدان انسان آفريده به تدريج پديدار شود.
هر کس که در اين مقطع از تاريخ تمدّن بشری مطالعه نمايد هيکل تابان عبدالبهاء را که در
تاريخ شش هزار سال پيشين نظير نداشته درخشنده و تابان خواهد ديد. حضرت بهاءاللّه حضرت
عبدالبهاء را "سرّاللّه" خواندند و آن هيکل قدسی را حضرت وليّ امراللّه به "مرکز و محور" ميثاق
حضرت بهاءاللّه و "مثل اعلای" تعاليم ظهور الهی در عصر بلوغ بشری و "سرچشمه وحدت عالم
انسانی" ملقّب ساختند. اديان الهی در گذشته ايّام اگرچه هر يک مادرِ سيستمهای بزرگ دينی در
تاريخ بشری بودهاند ولی هرگز شبيه حضرت عبدالبهاء را نداشتهاند و تمامشان به منزله مراحلی
بودند که بشر را برای دوره بلوغ خويش آماده میساختند. حضرت عبدالبهاء عالیترين مخلوق
کلمه حضرت بهاءاللّه و کسی بود که کلّيّه امور در نزدش آسان مینمود. يکی از بهائيان هوشمند
امريکا چنين نوشته است:
اراده الهی بر اين تعلّق گرفت که پيامی بزرگ به نوع بشر ابلاغ شود امّا بشری نبود که گوش
شنوا داشته باشد، از اين روی خداوند بيمانند حضرت عبدالبهاء را به عالم عطا فرمود و او بود
که به نيابت از جانب تمام نوع انسان پيام حضرت بهاءاللّه را دريافت کرد. او بود که ندای الهی
را شنيد. او بود که روحش به الهامات غيبی ملهم گرديد. او بود که از معنای اين پيام نوين
ص ٣٤
آگاهی يافت و ضامن نوع انسان برای اجابت ندای يزدان شد... به نظر من اين همان عهد و
ميثاق است يعنی آنکه بر صفحه زمين کسی موجود است که بتواند نماينده بشری باشد که
هنوز خلق نشده است. در جهان قبائل و خاندانها و مذهبها و طبقات و غيره فراوانند امّا
هيچ کس چون عبدالبهاء نبود که پيام بهاءاللّه را قبول کند و به خدا تعهّد دهد که بشر را به خيمه
وحدت عالم انسانی درخواهد آورد و چنان نوع بشری بيافريند که حامل تعاليم و احکام خدا باشد.٣٨
حضرت عبدالبهاء رسالت خويش را در زندان دستگاه دولتی ظالم و جاهل آغاز کرد و با
خيانت برادران بيوفايش که آرزوی مرگش را میکردند رو به رو شد. با همه آن مشکلات يکّه و
تنها از بهائيان ايران جامعهای ساخت که به ترقّيات اجتماعی درخشانی نائل گشتند. در شرق امر
الهی را بگسترد و در غرب جامعههائی از مؤمنان فداکار خلق فرمود و به طرح نقشهای برای
توسعه امر بهائی در سراسر عالم پرداخت. احترام و تمجيد اصحاب فکر و انديشه را که با او
مرتبط بودند به خود جلب کرد و به پيروان حضرت بهاءاللّه در سراسر دنيا هدايتها و تبييناتی
بیشمار و قاطع و مستند در باره احکام و تعاليم بهائی عطا فرمود. در کوه کرمل با مشکلات
فراوان مقام حضرت باب را بنا نمود و بقايای جسد مبارکش را در آن نهاد و اين بنا کانون مساعی و
مجهوداتی خواهد شد که به تدريج حيات انسان را در اين کره خاک نظم و نسقی جديد بخشد.
حيات حضرت عبدالبهاء پيش آشنا و بيگانه در هر جلوهای از مظاهر حيات انسانی سرمشق و
مثالی جاودانی بود و همان خصائلی را دارا بود که عرفا و فلاسفه و شعرا در همه اعصار به عنوان
نهايت کمال انسان ستوده و آرزويش را میکردند.
بالاخره حضرت عبدالبهاء برای تضمين ايجاد نظم الهی حضرت بهاءاللّه که هدفش حصول
اتّحاد نوع بشر و ترويج عدالت در حيات جمعی انسانی است وسائل و ابزاری را تعبيه فرمود که
اجراء مقاصد و تعاليم مؤسّس آئين بهائی را تضمين نمايد. برای ايجاد وحدت و يگانگی حتّی
در سادهترين سطح و مقام دو شرط اساسی لازم است. يکی آنکه طالبان اتّحاد نخست بايد در
باره ماهيّت حقيقت متّفق باشند چهکه اين حقيقت در روابطشان با يکديگر و با جهان خارج مؤثّر
است. دوم آنکه بر مرجعی مستند و شناختهشده توافق نمايند و از آن تمکين کنند، مرجعی که
قادر باشد در باره روابطی که در آنان مؤثّر است تصميم بگيرد و اهداف و مقاصد عمومی و
جمعی آنان را تعيين نمايد.
همان طور که يک موجود زنده فقط محصول ترکيب تصادفی عناصر مرکّبهاش نمیباشد
وحدت و يگانگی نيز حالت و وضعی نيست که فقط از حسن نيّت متقابل و با داشتن مقصدی
واحد و صداقت و صميميّت حاصل گردد. بلکه وحدت و يگانگی مظهر قوّه خلّاقهای است که
ص ٣٥
وجود آن از طريق نتائجی که اقدام جمعی به وجود میآورد آشکار میشود و فقدان آن از
بیحاصلی اين اقدامات نمايان میگردد. هرچند پرده جهل و غفلت بشری روی آن نيروی
بزرگ را هميشه پوشانده است امّا آنچه بيش از همه چيز تمدّن بشر را به سوی ترقّی و پيشرفت
رانده است همان قوّه است که منشأ قوانين حقوقی گشته است، بنياد مؤسّسات سياسی و اجتماعی
بوده است، آثار هنری و دستآوردهای صنعتی و فنّی نامحدودی را الهام بخشيده است، عالم
اخلاق را آراسته است، سبب رفاه مادّی شده است و ادوار دراز مدّتی از صلح و آشتی را به وجود
آورده است که در خاطرهها به عنوان عصر طلائی باقی مانده است.
چون در اين عصر بلوغ انسانی آفتاب ظهور الهی دميد قوای مکنونه در آن قوّه خلّاقه بار
ديگر پديدار شد و وسائل و وسائط لازمه را برای نيل به اهداف و مقاصد اصلی به وجود آورد
در الواح وصايا که در بيانات حضرت وليّ امراللّه به منشور نظم اداری بهائی موصوف است
حضرت عبدالبهاء ماهيّت و وظائف دو مؤسّسه توأمان و جدائیناپذير را به عنوان جانشين
خويش به تفصيل بيان فرموده که وظائفشان مکمّل و متمّم يکديگر است و ضامن وحدت امر
بهائی و وصول به اهدافش در تمام دور بهائی خواهد بود و آن دو مؤسّسه عبارتند از ولايت
امراللّه و بيت العدل اعظم. حضرت عبدالبهاء در بيان اختيارات اين دو مؤسّسه در الواح وصايا
چنين فرمود: "آنچه قرار دهند من عند اللّه است. من خالفه و خالفهم فقد خالف اللّه و من عصاهم
فقد عصی اللّه و من عارضه فقد عارض اللّه و من نازعهم فقد نازع اللّه و من جادله فقد جادل اللّه و
من جحده فقد جحد اللّه."٣٩ در بيانات حضرت شوقی افندی وليّ امراللّه چنين آمده:
نظم اداری که در الواح وصايای حضرت عبدالبهاء تأسيس گشته نظر به اصل و مبدأ و کيفيّت
و عظمتش در تاريخ اديان عالم فريد و بی مثيل و عديل است و به يقين مبين میتوان گفت که
در هيچ يک از کتب و صحف مقدّسه و ادوار ماضيه حتّی در دور فرقان که احکام و سنن الهی
در کتاب مجيد به کمال صراحت و اتقان نازل گرديده هيچ گونه حکم محکم و دستور قاطع
مبرمی که بتواند با اين اساس عظيم برابری نمايد موجود نيست. وضع اصول اداری و انشاء
تأسيسات بديعه منيعه و تفويض حقّ تبيين آيات به وليّ امراللّه، آئين الهی را در اين ظهور
اعظم به نحوی که در ظهورات گذشته سابقه و نظير نداشته از تحزّب و انشعاب و تجزّی و
انشقاق حفظ خواهد نمود.٤٠
اکثر بهائيان پيش از آنکه الواح وصايا را بخوانند و منتشر شود چنين میپنداشتند که در مرحله
بعدی امر بهائی بيت العدل اعظم که حضرت بهاءاللّه بنفسه در کتاب اقدس بنيان و آن را هيأت
حاکمه جهان بهائی مقرّر فرموده انتخاب خواهد شد. امر بسيار مهمّی که بهائيان معاصر بايد
بدانند اينست که در آن زمان جامعه بهائی از مفهوم ولايت امراللّه هرگز آگاهی نداشت و چون
ص ٣٦
باخبر شدند که حضرت عبدالبهاء حضرت شوقی افندی را به آن امتياز بيمانند مفتخر داشتهاند در
شور و شعف آمدند زيرا با اين سمت رابطه بهائيان با بنيانگذاران امر بهائی محفوظ و برقرار
میماند. تا آن زمان کسی نمیدانست که حضرت بهاءاللّه خواهان تکوين مؤسّسهای بودند که
وظيفهاش تبيين آثار الهی باشد. اهمّيّت وظيفه تبيين امروز کاملاً واضح و حتّی معلوم گشته که در
آثار حضرت بهاءاللّه نيز اشاراتی در اين مورد موجود بوده است.
در زمان صعود حضرت عبدالبهاء آنچه ابداً به تصوّر نفوس چه آشنا و چه بيگانه درنمیآمد
آن بود که الواح وصايا چه تحوّل و حرکتی را در امر بهائی ايجاد مینمايد. در اين باره حضرت
عبدالبهاء میفرمايد که "اگر میدانستيد که بعد از من چه خواهد شد مطمئنّاً دعا مینموديد که
خاتمه حيات من زودتر برسد."٤١
ص ٣٧
فصل پنجم
اگر بخواهيم از مقام ولايت امر در تاريخ امر بهائی آگاه گرديم بايد با دقّت و بيطرفی اوضاع
و احوالی را که میبايست در آن حضرت شوقی افندی رسالت خويش را ايفاء نمايد بررسی کنيم .
بايد به ياد آوريم که نيمه اوّل دوره ولايت بين دو جنگ جهانی سپری شد، دورهای که سرگردانی
و تشويش و نگرانی جميع شؤون انسانی را فراگرفته بود. از يک سو پيشرفت شايانی در رفع موانع
بين ملل و طبقات حاصل شده بود و از سوی ديگر ناتوانی سياسی و در نتيجه آن فلج اقتصادی
نمیگذاشت که جهانيان از آن پيشرفتها بهره برند. در همه جا فوريّتی احساس میشد که بايد در
باره ماهيّت اجتماع و کار مؤسّساتش تعريف و شناختی به کلّی جديد ابراز شود. حتّی لازم بود
تعريفی برای مقصد از حيات انسان به دست آيد.
در پايان جنگ اوّل جهانی نوع انسان به امکاناتی دست يافت که پيش از آن هرگز تصوّرش را
هم نمیکرد. در تمام اروپا و خاور نزديک نظامهای استبدادی که خود از موانع اصلی اتّحاد بودند
به کلّی از ميان رفتند و نيز تا حدّ زيادی اعتقادات متحجّر مذهبی که از لحاظ اخلاقی مؤيّد
نيروهای تفرقهانگيز و اختلافبخش بود در همه جا مورد سؤال واقع شد. ملل منکوب و مقهور
آزادی يافتند و به طرح نقشههائی برای آينده مشترک خويش پرداختند و از آن پس کشورهای
مستقلّ جديدی که به موجب معاهده ورسای به وجود آمده بودند ديگر خود مسؤول تعيين
روابط بين خويش گشتند. کاردانی و نبوغی که قبلاً در توليد اسلحه مخرّب صرف میشد حال در
امر مشکل ولی سودمند توسعه اقتصادی به کار میرفت. حتّی از تاريکترين روزهای جنگ
داستان وقايعی شگفتآور شنيده میشد مانند اينکه سربازان آلمانی و انگليسی برای مدّت
کوتاهی به هدايت غريزه انسانی خويش از سنگرهای مرگبارشان بيرون آمدند و به هم پيوستند تا
عيد ميلاد مسيح را با هم جشن بگيرند. اين واقعه چون بارقهای بود که نور ضعيفی بر چهره
وحدت عالم انسانی میافکند، همان وحدتی که حضرت عبدالبهاء به نحوی خستگیناپذير در
ص ٣٨
سفرهای خويش در همان قارّه اروپا اعلان فرموده بود. نيز در همان زمان کوششهای مدبّرانهای
برای متّحد کردن بشر به عمل آمد که بسيار اهمّيّت يافت. مثلاً رهبران جهان با ترديد و تأمّل
سيستم و سازمانی بين المللی برای مشورت بر پا کردند که هرچند عملاً با اغراض خصوصی
بيفايده فلج شد وليکن چون اوّل بار بود که به مرام نظم بين المللی شکل و صورتی میبخشيد
اهمّيّت داشت.
پس از جنگ مردم در سراسر جهان بيدار شدند. ملّت چين تحت قيادت سون يات سن
(Sun Yat-sen) از يوغ رژيم منحطّ امپراطوری خويش که آسايش و رفاهشان را سلب کرده
بود خلاص شدند و نهضتی را آغاز کردند تا بنيان عظمت پيشين کشورشان را از نو بنياد بخشد. در
امريکای لاتين نهضتهای مردمی با وجود شکستهای مکرّر و فاحش و ترسناکی که ديدند به
مبارزات خويش جهت تحصيل سرنوشت و استفاده از ذخائر بزرگ طبيعی کشورهايشان ادامه دادند. در هندوستان يکی از والاترين شخصيّتهای اين قرن موهانداس گاندی Gandhi) (Mohandas مشروعی را آغاز نمود که نه تنها سرنوشت کشور خود را از بن تغيير داد بلکه به
جهانيان نيز نشان داد که قوای معنوی چقدر نيرومند است و چه پيروزیهای بزرگی را به وجود
تواند آورد. در افريقا و ساير نقاط تحت استثمار مردم هنوز در انتظار زمان سرنوشتآفرين
خويش بودند امّا هر که ديدهای بينا داشت میديد که تندباد تغيير و تحوّل چنان به وزش آمده
است که آرامشپذير نيست زيرا تغيير و تحوّل از آمال عمومی نوع بشر است که نمیتوان از
حرکت بازش داشت.
اين ترقّيات و تحوّلات هرچند سبب دلگرمی بود امّا از يک فاجعه بزرگ تاريخی غفلت
شده بود. در نيمه دوم قرن نوزدهم حضرت بهاءاللّه به رؤساء و ملوک زمان خويش اعلان فرمود
که روز خدا که سرنوشت انسان در قبضه قدرت اوست فرا رسيده است امّا دريافتکنندگان آن ندا
در شرق و غرب يا از آن به کلّی غفلت ورزيدند و يا انکارش نمودند. تفکّر در چنين بیاعتنائی و
ناباوری به ما نشان میدهد که چرا و چگونه رسالت حضرت عبدالبهاء در ديار غرب با غفلت و
انکار رو به رو شد. با وجود ستايشها و تمجيدهای سرورانگيزی که در آن سفر از هر سوی نثار
حضرت عبدالبهاء میشد سنجش نتائج فوری حاصله از مساعی حضرت عبدالبهاء در آن سفر
نشان میدهد که بخش عظيمی از نوع بشر و رهبران ايشان باز با شکست اخلاقی ديگری مواجه
شدند. پيامی که در خاور زمين سرکوب شده بود در ديار باختر با غفلت و بیاعتنائی رو به رو شد
و مردمان مغرب زمين که غرورشان آنان را به سراشيب دمار افکنده بود بالاخره مرامهای رفيعی
را که در قالب جامعه ملل تجسّم يافته بود زير پا افکندند.
بالنّتيجه بيست سال اوّلی که حضرت شوقی افندی بار مسؤوليّت انتشار و اثبات و ترويج امر
الهی را بر دوش گرفت دورهای بود که ابرهای تيره غمانگيزی سراسر جهان باختر را در بر گرفته،
ص ٣٩
به نظر میرسيد که در تحقّق اميد در سير وحدت و بيداری که حضرت عبدالبهاء قاطعانه در
بارهاش بيان فرموده بودند وقفهای حاصل شده و چنان مینمود که حيات سياسی و اجتماعی و
اقتصادی بشر به برزخ افتاده بود. همه شکّ داشتند که سنّتهای آزادیجوئی و دموکراسی بتواند
جوابگوی مشکلات زمان باشد چنان که چندين کشور اروپائی که به اصول دموکراسی پایبند
بودند به رژيمهای استبدادی پيوستند. به زودی سقوط اقتصادی سال ١٩٢٩ واقع شد که رفاه
مادّی مردمان را در سراسر جهان کاهشی فاحش داد که خود به سرگردانی بيشتر اخلاقی و روانی
مردمان انجاميد.
تفکّر در اين اوضاع در هم و شوريده ما را از عظمت مشکلات و مسائلی که حضرت شوقی
افندی در بدايت کار با آن رو به رو بودند آگاه میسازد. اوضاع مشهود عالم انسانی در آن زمان به
گونهای نبود که بتوان اطمينان داشت که بنيان جهانی نوين که مؤسّسان امر بهائی به وليّ امرش
سپرده بودند بتواند در مدّت حيات ايشان به پيشرفت شايانی دست يابد.
نيز وسائلی که در اختيار حضرت شوقی افندی بود قدرت و نرمش و پختگی کافی و لازم را
نداشت. در سال ١٩٢٣ که حضرت وليّ امراللّه رهبری امر الهی را کاملاً به دست گرفت قاطبه
پيروان حضرت بهاءاللّه عبارت بودند از بهائيان ايران که تعدادشان حتّی تخميناً معلوم نبود و به
علاوه از دستيابی به اکثر وسائلی که برای ترويج امراللّه لازم بود محروم و از نظر دسترسی به منابع
مادّی بسيار محدود و هر دم به آزار و مزاحمتی مبتلا بودند. در امريکای شمالی بهائيان که
مسؤوليّت خطير فرمان تبليغی حضرت عبدالبهاء را بر عهده داشتند در شدّت بحران اقتصادی
کشورشان بودند و متوجّه شدند که متأسّفانه برای تأمين حوائج خويش و خانوادهشان ناچارند
دائماً در تلاش معاش باشند. در اروپا و قارّه استراليا و خاور دور حتّی گروههای کوچکتری از
بهائيان شعله ايمان را در دل خويش فروزان نگاه میداشتند و اين امر در مورد گروهها، خانوادهها
و افرادی که جدا از هم در ساير نقاط جهان پراکنده بودند نيز مصداق داشت. انتشارات آئين
بهائی حتّی در زبان انگليسی بسيار کم و نارسا بود و يافتن سرمايه برای چاپ و انتشارشان
تقريباً غيرممکن.
بلی، پيشبينی و بينشی که حضرت عبدالبهاء برای بهائيان تصوير کرده بودند همچنان در
نظرشان درخشنده و تابان بود امّا وسائلی که در آن اوضاع و احوال در اختيار داشتند بسيار بسيار
ناچيز بود چنان که مشرق الاذکار يا امّ المعابد غرب در شمال شهر شيکاگو ناتمام افتاده بود و با
تمام تحسين و تمجيدی که نقشهاش در جهان معماری برانگيخته بود عملاً بدنه تيرهرنگ
ناتمامش چون نيشخندی ساکن ايستاده بود. در بغداد "بيت اعظم" را که به فرموده حضرت بهاءاللّه
مرکز زيارت بهائيان است دشمنان امر الهی غصب نموده بودند. در ارض اقدس قصر بهجی که
مقرّ و منزل حضرت بهاءاللّه بود حال مسکن ناقضين عهد و ميثاق شده و به مخروبهای تبديل يافته
ص ٤٠
بود و مقام اعلی که اجساد مطهّر حضرت باب و حضرت عبدالبهاء را در بر داشت به صورت بنای
سنگی سادهای باقی مانده بود.
حضرت وليّ امراللّه پس از مشورتهای مقدّماتی با وجوه برگزيده اهل بهاء معلومشان شد
که حتّی با بهائيان صاحبنظر بحث و مداقّه رسمی در باره ايجاد يک دارالانشاء بين المللی
بيفايده حتّی مضرّ است لهذا حضرت وليّ امراللّه ناچار کارهای خطيری را که به عهده داشتند
شخصاً به پيش بردند. نسل کنونی نمیتواند درک کند که حضرت شوقی افندی تا چه حدّی يکّه
و تنها بودند. آن قدری هم که حال به فهم ما میرسد تصوّرش بسيار دردناک و غمانگيز است.
در اوّل کار حضرت وليّ امراللّه اميدوار بودند که افراد عائله حضرت عبدالبهاء که به واسطه
اصل و نسب مورد احترام همه بهائيان بودند ايشان را در اجراء مقاصد الواح وصايا که با قلمی
بسيار روشن و مؤثّر نوشته شده بود مشتاقانه مساعدت خواهند نمود. از اين روی برادران و
پسرخالهها و يکی از خواهرانشان را که از لحاظ تحصيل واجد شرائط بودند دعوت فرمود که در
امور اداری مربوط به اجرای وظائف روزافزون ولايت امراللّه خدمت نمايند. با گذشت زمان با
کمال تأسّف ثابت شد که اين نفوس يکی پس از ديگری از مساعدت حضرت وليّ امراللّه دست
شسته در اجراء وظائف خود اهمال ورزيدند و از آن بدتر ملاحظه فرمود که خويشان مذکور
اختياراتی را که به وضوح تمام در الواح وصايا تصريح شده بود دست کم میگيرند. آنان چنين
میپنداشتند که رهبری آئين بهائی امری است خانوادگی و به نظرات افراد باتجربه که خود را
صاحبنظر میدانستند اهمّيّت و اعتبار شايانی بايد داد. لهذا مقاومت و ناسازگاری اوّليّه فرزندان
و نوادگان حضرت عبدالبهاء به زودی به جائی رسيد که به خود اجازه دادند که با مقام مبيّن
منصوصش به مخالفت برخيزند و از اوامرش سرپيچی نمايند.
حضرت امة البهاء روحيّه خانم در مراحل آخر ناظر چنين فسادی در خانواده حضرت
عبدالبهاء گشته و خود رنجها کشيده و شاهد بود که چگونه آن مخالفتها در امور امر الهی و
شخص وليّ امراللّه اثرات نامطلوبی داشت و به قول امة البهاء:
بايد داستان قديمی هابيل و قابيل را بدانيم که حکايت حسادت بين افراد يک خانواده است،
اين حکايت چون تاری در قماش تاريخ بافته شده و در تمام مراحل و وقايع تاريخ نمايان
است... ضعفی که در قلوب بشر است غالباً او را واميدارد که به اشياء بیارزشی دلبستگی يابد
و ضعفی که در عقل و خرد آدمی است او را به غرور میکشاند و مطمئنّ و متّکی به رأی خود
میسازد و احساساتی را برمیانگيزد که چشمش را کور کرده در قضاوتش خلل میافکند و
از راه راست منحرفش میسازد... هرچند ظاهراً نقض عهد جنبهای از جنبههای اديان است
ولی در عين حال نمیتوان گفت زيانش به همه اديان نرسيده... يا به نفس مرکز عهد و ميثاق
ص ٤١
صدمهای وارد نساخته است. حيات حضرت شوقی افندی نيز با حملات عنيفی که شخصاً به
ايشان وارد میشد تيره و تار میگرديد.٤٢
در چنين زمينه غمانگيز و تيرهای انوار درخشان توقيعات حضرت ورقه عليا خواهر حضرت
عبدالبهاء و آخرين بازمانده عصر رسولی بهائی فروغی بيشتر میيابد. حضرت ورقه عليا بهيّه
خانم پس از صعود حضرت عبدالبهاء در حفظ مصالح امراللّه نقش بزرگی را ايفاء فرمود و يگانه
حامی مؤثّر حضرت شوقی افندی محسوب بود. ايمان و وفای حضرت ورقه عليا را میتوان در
دو توقيع بسيار مؤثّر، يکی خطاب به احبّای غرب و ديگری به شرق که پس از صعود ايشان از قلم
حضرت وليّ امراللّه جاری شد دريافت که شايد از مؤثّرترين آثار حضرت وليّ امراللّه باشد. در
توقيع خطاب به بهائيان شرق مورّخ ١٩٣٢ از جمله میفرمايند:
جسم لطيفش از سجن محن و بلايای متتابعه که ازيد از هشتاد سال به مظلوميّتی
حيرتانگيز تحمّل فرمود آزاد شد و از قيد هموم و غموم برست... و از عوارض اين دنيای
دنيّه رهائی جست... در بدو حياتش از حين طفوليّت از کأس کدرآشام بليّات و رزايای سنين
اوّليّه ظهور امر اعظم الهی بنوشيد و در فتنه سنه حين در اثر تالان و تاراج اموال اب بزرگوارش
تلخی فقر و پريشانی بچشيد. در اسارت و کربت و غربت جمال ابهی سهيم و شريک گشت...
از خويش و پيوند بگذشت و از مال و منال بيزار شد. حبل تعلّقات را بالمرّه ببريد و چون
پروانه جانسوخته در حول شمع جمال بيمثال ليلاً و نهاراً طائف گشت... هجر جمال ابهی بر
کربتش بيفزود و از جفای بيوفايان نار حسرتش به فوران آمد. در بحبوحه طغيان نقض، آن
کنز ثمين الهی رخ برافروخت و قدر و حيثيّتش در جمع اهل بهاء واضح و مبرهن گشت...
پس از صعود حضرت عبدالبهاء به ملکوت ابهی، آن شمع ملأ اعلی اين مور ضعيف را در
آغوش محبّت خود بگرفت و به مهر و شفقتی بیمثيل بر آنچه لازمه عبوديّت است تشويق و
ترغيب و دلالت فرمود. عنصر وجود اين عبد ناتوان به مهرش مخمّر و به روحات انسش
ممتزج و از روح جاويدش مستمدّ. تعطّفات و تلطّفاتش طرفة العينی از ياد نرود و به مرور
شهور و اعوام اثراتش در اين قلب حزين نقصان نپذيرد.٤٣
ساليانی دراز حضرت شوقی ربّانی حفظ امراللّه را در اين ملاحظه فرمود که در باره انحطاط
افراد عائله مبارکه اظهاری نفرمايد. امّا چون اعمال آن نفوس در مخالفت با حضرت وليّ امراللّه
علنی گرديد و حتّی با بيشرمی با گروه ناقضينی که حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا به آنان با
انذارات شديدی خطاب فرمود مرتبط شدند و حتّی با خانوادهای از دشمنان امراللّه همکاری
حتّی ازدواج نمودند آن وقت بود که حضرت وليّ امراللّه ناچار کيفيّت خطا و قصورشان را به عالم
ص ٤٢
بهائی اعلان فرمود.
اهمّيّت ذکر اين تاريخ غمانگيز برای فهم تاريخ امراللّه در قرن بيستم تنها از اين جهت نيست
که به فرموده حضرت وليّ امراللّه چون زلزلهای عائله مقدّسه را متزلزل ساخت بلکه از آن رو نيز
هست که بر مبارزات مشابهی که در آينده ايّام بنا به تصريحات حضرت عبدالبهاء و حضرت وليّ
امراللّه جامعه بهائی در پيش دارد پرتو میافکند. خويشان حضرت شوقی افندی گذشته از عدم
صداقت و صميميّتی که در اکثرشان مشهود بود عملاً ثابت کردند که از ماهيّت روحانی و
وظيفهای که الواح وصايا به وليّ امراللّه محوّل نموده بود به کلّی غافل بودند و نمیدانستند
که ظهور الهی در عصر بلوغ بشری مستلزم آن بوده است که مرکز صاحباختياری برای تجديد بنای
نظم اجتماعی وجود داشته باشد و وقوف بر اين امر مستلزم داشتن نيروی معنوی و روحانی بود
که نفوس مذکور يا نتوانستند و يا نخواستند حائز آن باشند. ترک کردن وليّ امراللّه و سرنوشتی که
به بار آورد درسی است که تا ابد در تاريخ دور بهائی باقی خواهد ماند. سرنوشت ا ين گروه که
محترمترين ولی نالايقترين افراد بشر بودند برای همه ما که سرگذشتشان را میخوانيم دو مطلب
را نمايان میسازد، يکی اهمّيّت عهد و ميثاق حضرت بهاءاللّه برای اتّحاد بشر و ديگری تکليفی
که آن عهد و ميثاق برای کسانی که در پناهش هستند معيّن میکند.
***
اهل بهاء برای بررسی وقايع دوره ولايت حضرت شوقی افندی بايد قوّه تخيّل خويش را به
کار اندازند و از ديده وليّ امراللّه به ماهيّت مأموريّت مقدّسش بنگرند. راهبر ما در اين طريق
نوشتهها و توقيعات ايشان است. حضرت عبدالبهاء در الواح و خطابات بیشمار محور تعاليم
حضرت بهاءاللّه را چنين بيان فرمود: "در اين دور بديع و قرن جليل اساس دين اللّه و موضوع
شريعت اللّه رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جميع ملل و صداقت و امانت و مهربانی
صميمی قلبی با جميع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسانست."٤٤ نيز چنان که قبلاً مذکور
شد حضرت عبدالبهاء به همان تأکيد بيان داشتهاند که تغييرات عظيمی که در جميع شؤون عالم
انسانی رخ داده اتّحاد بين بشر را در اين عصر ممکن الحصول ساخت. چنين پيشبينی جان کلام
و نيروی نهفته در توقيعات حضرت شوقی افندی در دوره سی و شش ساله ولايت امراللّه بود و
میتوان گفت که محتوای برخی از امّهات آثار ايشان شرح جنبههای گوناگونی از پيشبينی
مذکور بود. مثلاً در سال ١٩٣١ توقيعی خطاب به بهائيان غرب صادر فرمود که در آن منظر و
چشمانداز درخشانی را ترسيم فرمود:
ص ٤٣
اصل وحدت عالم انسانی که محور جميع تعاليم حضرت بهاءاللّه است صرفاً منبعث از اظهار
احساساتی ناسنجيده و بيان اميدی مبهم و نارسا نيست و نبايد آن را منحصراً ناشی از آرزوی
احياء روح اخوّت بشری و خيرخواهی بين مردم انگاشت و هدفش را فقط در اين دانست که
بين افراد بشر و ملل و اقوام تعاون و تعاضدی حاصل گردد بلکه مقصدش بسيار برتر و
دعويش بسيار عظيمتر از آنست که حتّی پيامبران پيشين مجاز به بيانش بودهاند. پيامش فقط
متوجّه افراد نيست بلکه به روابط ضروريّهای نيز مربوط میشود که ممالک و ملل را به هم
پيوند میدهد و عضو يک خانواده بشری مینمايد... و نيز مستلزم آنست که در بنيان جامعه
کنونی تغييراتی حياتی (ارگانيک) صورت پذيرد که شبهش را چشم عالم نديده است. اين
اصل... خواهان تجديد بنيان جامعه و طالب خلع سلاح کشورهای متمدّن جهان است،
جهانی که به مانند هيکلی زنده در جميع جنبههای اصلی حياتش، در نظم سياسيش، آمال
روحانيش، تجارت و اقتصادش، خطّ و زبانش متّحد باشد و در عين حال کشورهای عضو آن
حکومت متّحده جهانی بتوانند آزادانه خصائص ملّی خود را حفظ کنند.٤٥
از مفاهيمی که بارها در آثار حضرت وليّ امراللّه به کار رفته استعاره "ارگانيک" است که حالت
تکاملی رشد و نموّ موجود زنده را مجسّم میسازد. اين استعارهای است که در آثار حضرت
بهاءاللّه و پس از ايشان در بيانات حضرت عبدالبهاء ديده میشود که به وسيله آن رشد و نموّ
حياتی و تدريجی بشر که در طيّ هزاران سال امتداد يافته تا امروز به نقطه اوج خود رسيده
توصيف شده است. به اين تصوير از دو نظر میتوان نگاه کرد، يکی مراحلی است که جامعه
بشری پيموده و به تدريج نظم يافته و منسجم گشته است و ديگری تصوير افراد بشر است که آنها
نيز به تدريج هر يک از مرحله ناتوانی دوره طفوليّت به نيروهای دوره بلوغ میرسند. در بارهء
تحوّلات عصر ما در بسياری از آثار حضرت شوقی افندی مکرّر آمده است:
ديگر عصر شيرخوارگی و کودکی بشر بسر رسيده و عالم انسانی حال به هيجان و التهابی
دچار است که با سختترين دوره تکاملش يعنی دوره بلوغش ملازمت دارد، دورهای که
غرور جوانی و سرکشيش به حدّ اعلی رسيده به تدريج فروکش میکند و آرامش و معقوليّت
و متانت که مخصوص دوره بلوغ است به جايش مینشيند.٤٦
حضرت شوقی افندی در بررسی اين مفهوم تصويری از آينده بشر را مجسّم فرمود که اهل
بهاء را طيّ سه نسل گذشته آماده ساخت که با عامّه مردم و با دولتها و رسانههای جمعی در تمام
جهان سخن گويد و آيندهای را که آئين بهائی در ارتفاع بنايش میکوشد مجسّم نمايد:
وحدت نوع انسان به نحوی که حضرت بهاءاللّه مقرّر فرموده مستلزم آنست که يک جامعه
ص ٤٤
متّحد جهانی تشکيل يابد که در آن تمام ملل و نژادها و اديان و طبقات کاملاً و پيوسته متّحد
گشته و در عين حال استقلال دول عضوش و آزادی و ابتکار اعضاء مرکّبهاش تماماً و يقيناً
محفوظ مانده باشد. اين جامعه متّحد جهانی تا جائی که میتوان تصوّرش را نمود بايد دارای
يک هيأت مقنّنه باشد که اعضايش به منزله امنای تمام نوع انسان بالمآل جميع منابع ملل آن
جامعه جهانی را در اختيار خود گيرد و قوانينی را وضع کند که برای تنظيم حيات و رفع
حاجات و ترميم روابط جميع ملل و اقوام لازم و واجب است. در چنان جامعهای يک هيأت
مجريّه به پشتيبانی يک نيروی پليس بين المللی مصوّبات هيأت مقنّنه را اجراء کند، به تنفيذ
قوانينش پردازد و وحدت اصليّه تمام جامعه جهانی را حفاظت نمايد. و نيز يک محکمه
جهانی تشکيل شود که تمام دعاوی حاصله بين عناصر مرکّبه اين نظام جهانی را داوری کند و
حکم نهائی و لازم الاجرايش را صادر نمايد... منابع اقتصادی جهان تحت نظم درآيد و از
موادّ خامش بهرهبرداری و استفاده شود، بازار فروشش توسعه و هماهنگی يابد و
محصولاتش به طور عادلانه توزيع شود.٤٧
حضرت وليّ امراللّه در تفسير نظم اداری در رساله "دور بهائی" به مؤسّسه ولايت امراللّه که
خود نماينده آن بود چنين اشاره فرموده است: وليّ امراللّه امر الهی را "قادر میسازد که نظری بلند
و بدون انقطاع در طيّ نسلهای آينده داشته باشد."٤٨ اين موهبت عظيم وليّ امراللّه با روشنی تمام
در توصيف حضرتش از کيفيّت دوگانه مسير تاريخی بشر در قرن بيستم پديدار گرديد. دورنمای
امور بين المللی به فرموده ايشان با دو قوّه تغيير شکل میيابد، يکی نيروی ترکيب و ديگری
نيروی تحليل که هر دوی اين نيروها در اساس از کنترل و تسلّط بشر بيرون است. در پرتو آنچه
امروز بر ديدنش توانائيم پيشبينی حضرت وليّ امراللّه در باره مبادلات اين دو نيروی متضادّ به
راستی شگفتانگيز است: "يک دستگاه ارتباطات و مخابرات بين المللی به وجود آيد که با
سرعتی حيرتانگيز و نظم و ترتيبی کامل به کار افتد..."٤٩ و پيشبينی فرمود که قدرت کشورها به
عنوان داور و حَکَم برای سرنوشت بشر ضعيف خواهد شد، انحطاط عمومی اخلاقی در انسجام
و پيوستگی اجتماع تأثير مهلکی خواهد داشت، مردم از سياست به واسطه فسادی که در
دستگاهش رخنه کرده مأيوس و دلسرد خواهند شد. در مقابل اين وضع حضرت وليّ امراللّه به
مفاهيمی اشاره فرمود که در عالم به وجود خواهد آمد که به تصوّر احدی از معاصرين ايشان
درنيامده است از قبيل تأسيس بنيادهای جهانی که عهده دار رفاه انسان و تنسيق و تنظيم
فعّاليّتهای اقتصادی باشد، تعيين موازين بين المللی و تشويق همبستگی و اتّفاق ميان نژادها
و فرهنگهای مختلف. حضرت وليّ امراللّه بيان فرمود که اين تحوّلات و تحوّلاتی ديگر بالمآل
اوضاع و شرايطی را به وجود خواهد آورد که امر بهائی را در آينده قادر خواهد ساخت که بهتر و
ص ٤٥
مؤثّرتر به اجرای مأموريّت خويش در عالم انسان موفّق گردد.
حضرت وليّ امراللّه در تبيين آثار مقدّسه بهائی که وظيفه خاصّ ايشان بود به تحوّلات مشابهی
اشاره فرمود که مربوط به نقشی است که امريکا و به ميزانی کمتر ملل ديگر نيمکره غربی
بايد ايفاء نمايند. قبلاً بايد گفت که حضرت وليّ امراللّه چنان پيشبينی را در زمانی فرموده بود
که اکثريّت مردم امريکا و نيز سياست خارجی آن کشور طرفدار گوشهگيری و انزوا در صحنه جهانی
بودند. با وجود اين پيشبينی فرمود که امريکا در سازمان دادن و ايجاد توافق در امور عالم انسانی
سهمی بزرگ و تعيينکننده خواهد داشت و بهائيان را يادآور شد که حضرت عبدالبهاء بيان
داشتهاند که امريکا نه برای آنکه مردمش لياقت يا امتياز مخصوصی داشته باشند بلکه از آن
جهت که ترکيب اجتماعی و تحوّلات سياسيش دارای ماهيّتی مخصوص است استعداداتی دارد
که میتواند "اوّلين ملّتی باشد که اساس تفاهم بين المللی را پايه گذارد." در حقيقت حضرت
عبدالبهاء پيشبينی فرمود که مردم نيمکره غربی روز به روز بيشتر در همان جهت حرکت
خواهند کرد.٥٠
نقشی که جامعه بهائی بايد برای تکميل سير تاريخی بشر ايفاء نمايد از قبل در خطاب
حضرت باب به پيروانش در اوّل پيدايش آئين حضرتش تصوير شده بود:
ای ياران عزيز من، شما در اين ايّام حامل پيام الهی هستيد... شما آن نفوس مستضعفين هستيد
که در قرآن فرموده: "و نريد ان نمنّ علی الّذين استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثين."
خداوند شما را به اين مقام عالی دعوت مینمايد و در صورتی میتوانيد به اين درجه عاليه
برسيد که تمام آمال و مقاصد دنيوی را زير پا گذاشته و مصداق اين آيه شويد که در قرآن
میفرمايد: "عباد مکرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون"... به ضعف و عجز خود نظر
نکنيد، به قدرت و عظمت خداوند مقتدر و توانای خود ناظر باشيد... به نام خداوند قيام کنيد،
به خدا توکّل نمائيد و به او توجّه کنيد و يقين داشته باشيد که بالاخره فتح و فيروزی با شما خواهد بود.٥١
حضرت وليّ امراللّه در سال ١٩٢٣ نوايای قلبی خويش را با ياران امريکای شمالی چنين ابراز فرمود:
بايد دعا کنيم که در اين زمان که ابرهای تيره نااميدی جهان را فراگرفته است، زمانی که قوای
تاريک طبيعت و کينه و طغيان و هرج و مرج و ارتجاع اساس جامعه بشری را تهديد میکند،
زمانی که نتائج گرانبهای مدنيّت در محکّ امتحانات بیسابقه افتاده است، در چنين زمانی
همه ما بايد بيش از پيش واقف و آگاه باشيم که با وجود قلّت جمعيّت بهائی که در انبوه کثير
ص ٤٦
مردم جهان غرق است فقط مائيم که واسطه وصول فضل و عطای الهی در اين زمانيم و
رسالت ما است که برای سرنوشت بشر حياتی است و فوريّت دارد لهذا چون به چنين ايمانی
متوسّليم بايد برای تحقّق مقصد مقدّس الهی در انجمن بنی آدم قيام نمائيم.٥٢
***
حضرت شوقی افندی با آگاهی کامل از اوضاع منحطّ اجتماع و عواقب خيانت افراد خانواده
که بنا بود معين و ظهيرش باشند و محدوديّت منابع موجود در جامعه بهائی يک تنه قيام فرمود و
وسائل و وسائط لازمه را برای اجراء مأموريّت موروثیاش فراهم آورد.
اکثر بهائيان بدون شکّ کم و بيش میدانستند که محافل روحانی که به تشکيلش موظّف
گشتهاند حائز اهمّيّتی است بسيار بيشتر از اينکه فقط عملاً امور جامعه بهائی را اداره کند. حضرت
عبدالبهاء که خود رهبر اين تحوّل بود در باره محافل روحانيّه چنين فرمود: "سرجٌ نورانيّةٌ و
حدائقٌ ملکوتيّةٌ ينتشر منها نفحات القدس علی الآفاق و يشرق منها انوار العرفان علی الامکان
و يسری منها روح الحيات علی کلّ الجهات و هی اعظم سبب لترقّی الانسان فی جميع الشّؤون و
الاحوال."٥٣ اين ديگر بر ذمّه حضرت شوقی افندی بود که جامعه را ياری دهد تا مقام و وظائف
هيأتهای مشورتی محلّی و ملّی را بشناسند و امتيازش را در چارچوب نظم اداری که حضرت
بهاءاللّه آفريده و الواح وصايای حضرت عبدالبهاء لوازمش را معيّن فرموده دريابند. بسياری از
پيروان آئين بهائی چنين میپنداشتند که امر الهی اصولاً انجمنی روحانی است که در آن سازمان
اداری ولو آنکه مخالف آئين بهائی نباشد هرگز جزئی از اجزائش به شمار نمیآيد لهذا حضرت
وليّ امراللّه برای اصلاح اين اشتباه تأکيد فرمود که کتاب اقدس و الواح وصايای حضرت عبدالبهاء
"نه تنها متمّم همديگرند بلکه... يکديگر را تأييد میکنند و دو جزء لايتجزّی از يک واحد به
شمار میروند"٥٤ و بهائيان را مکلّف ساخت تا در حقائق اصليّه آئينی که به آن گرويدهاند غور و
بررسی نمايند:
بسيارند نفوسی که میدانند حضرت بهاءاللّه در اين عالم روحی تازه دميده است که به
درجات مختلف، هم مستقيماً در مجهودات پيروان جانفشانش ظاهر و نمايان است و هم به
طور غير مستقيم در قالب برخی از مؤسّسات عامّ المنفعه نوعپرستانه ديگر هويدا و آشکار. و
اين روح قدسی چنان که بايد و شايد در عالم امکان تأثير و نفوذ نتواند داشت مگر آنکه در
قالب نظمی مشهود تجسّم يابد، نظمی که به نام مبارکش و با اصول تعاليمش مربوط باشد،
نظمی که بر وفق حدود و احکامش عمل نمايد.٥٥
ص ٤٧
پيروان امر بهائی را نيز متوجّه اين نکته ساخت که چه تفاوت اساسی و باهری است بين آئين
حضرت بهاءاللّه که در آثار مقدّسش تفصيل تدارکات چنان نظم مستندی ذکر شده است و اديان
ماقبلش که کتابهای مقدّسشان غالباً از بحث در باره دو مسأله اداره امور و تفسير مقصد انبيائش
خالی است. به فرموده حضرت بهاءاللّه: "نبوّت ختم شد. حقّ با رايت اقتدار از مشرق امر ظاهر و
مشرق." بر خلاف اديان پيشين، ظهور الهی در اين عصر به فرموده حضرت شوقی افندی
"موجود حيّ و زندهای" را متولّد ساخته که احکام و مؤسّساتش متضمّن يک "سيستم و نظم الهی"
و "نمونهای برای اجتماع آينده" و "سازمانی برای اتّحاد جهانی و اعلان حکومت خير و عدالت
در جهان" است.
از اين رو بهائيان به فرموده حضرت وليّ امراللّه میبايست کوشش کنند تا دريابند که محافل
روحانی ملّی و محلّی که امروز با زحمت به تشکيلش پرداختهاند پيشاهنگان همان بيت
العدلهائی هستند که حضرت بهاءاللّه تعيين فرموده است. از اين نظر آنها جزئی از آن نظم اداری
میباشند که در وقت خود "دعوی خود را مبرهن داشته ثابت خواهد کرد که نه تنها قابليّت آن را
داراست که به منزله هسته نظم بديع الهی محسوب گردد بلکه نمونه کامل آنست و بايد در ميقات
خود عالم انسانی را فراگيرد."٥٦
آنچه مذکور شد با برداشتهای ديرين از ماهيّت و نقش دين اختلاف داشت و اين امر بر
قليلی در جامعههای نوخاسته غرب بسيار گران آمد و به امتحانشان انداخت و جوامع بهائی با
کمال تأسّف ميديدند که بعضی از همکيشان عزيزشان به طريقتهای روحانی ديگری که بيشتر
موافق مذاقشان بود روی آورده از ايشان جدا میشوند. امّا برای اکثريّت بزرگ بهائيان رسائل و
پيامهای مهيمنی که از قلم وليّ امراللّه صادر میشد از قبيل "هدف نظم جديد جهانی" و "دور
بهائی" پرتوی شديد بر موضوعی میافکند که بيش از همه مورد نيازشان بود يعنی برايشان رابطه
بين حقائق روحانی و ترقّی و تحوّل اجتماعی را کاملاً روشن میساخت و آنان را برمیانگيخت
که با عزمی راسخ برخيزند و در پايهگذاری آينده بشريّت سهمی عظيم يابند.
حضرت وليّ امراللّه برای تشکيلات لازمه و ترتيب چنين کار بزرگی نيز طرحهائی معيّن
فرمود و اعلام فرمود که "عصر رسولی" دور بهائی با درگذشت حضرت عبدالبهاء خاتمه يافت و
جامعه بهائی امروز در "عصر تکوين" زيست میکند که در آن نظم اداری بهائی در سراسر کره
زمين مرتفع و تشکيلات و مؤسّساتش برپا و نيروهای نهفته جامعهسازش آشکار خواهد شد. در
آينده دور "عصر ذهبی" دور بهائی فراخواهد آمد که نهايتاً به حلول جامعه مشترک المنافع بهائی
خواهد رسيد که در آن ملکوت الهی بر کره خاک تأسيس شود و مدنيّتی جهانی به وجود آيد. قوّه نبّاضی که با ظهور کلام خلّاق الهی نخست وجدان انسانی را بيدار کرد، قوّهای که تأثيرات
انقلابيش را در اجتماع، حضرت عبدالبهاء اعلان فرمود حال آن را مبيّن منصوصش در عباراتی
ص ٤٨
متناسب با تحوّلات سياسی و اقتصادی که بحث رايج قرن بود تشريح فرمود. عهد و ميثاقی که
حضرت بهاءاللّه بين خود و پيروانش تأسيس فرمود اين جريان را نيروئی مقاومتناپذير
میبخشيد و بر ابعاد مجهودات بهائی پرتو شديد میافکند و سرچشمه اتّحاد و اتّفاق نوع انسان میگشت.
حضرت عبدالبهاء جامعههای بهائی ايران را تشويق فرمود که مجالس شور تشکيل دهند و
اگرچه آن روزها نام اين انجمنها "محفل روحانی" نبود امّا مسؤوليّت اداره امور جامعه بهائی بر
عهدهشان نهاده شد. در پرتو تحوّلاتی که بعداً در اين زمينه رخ داد هر کس که شمّ تاريخ داشته
باشد اهمّيّت اين حقيقت را انکار نتواند کرد که اوّلين محفل روحانی جهان محفلی بود که در
طهران در سال ١٨٩٧ يعنی همان سال تولّد حضرت شوقی افندی تأسيس گرديد. تحت هدايت
حضرت عبدالبهاء جلساتی که چهار ايادی امراللّه به تناوب برگزار میکردند به تدريج به مؤسّسه
ديگری به نام "محفل روحانی مرکزی" بدل شد که در اداره امور هم در سطح ملّی و هم در طهران
پايتخت کشور به کار پرداخت. در زمان صعود حضرت عبدالبهاء بيش از سی محفل روحانی
محلّی در ايران تأسيس شده بود. در سال ١٩٢٢ حضرت وليّ امراللّه اعلان فرمود که محفل ملّی
روحانی بهائيان ايران بايد تأسيس شود. اين امر تا سال ١٩٣٤ به تعويق افتاد زيرا احصائيّه معتبری
که تعداد بهائيان هر محلّ را برای انتخاب نمايندگان انجمن شور روحانی معيّن کرده باشد وجود نداشت.
در خارج ايران احبّای عشقآباد در ترکستان روسيّه اوّلين محفل روحانی خود را تشکيل
دادند که در بنای اوّلين مشرق الاذکار در آن شهر سهمی عظيم داشت. در امريکای شمالی
انجمنهای متعدّدی به نامهای متفاوت تشکيل شد از قبيل "هيأت مشورت"، "انجمن شور"،
"هيأت خدمت" که همه کارهای مشابهی به عهده داشتند. امّا همه آنها به تدريج به صورت
هيأتهائی انتخابی درآمدند که همان پيشروان محافل روحانيّه بودند و تا زمان درگذشت
حضرت عبدالبهاء، در امريکای شمالی شايد چهل انجمن از آن مجامع موجود بود و به تدريج
بالاخره به تشکيل محفل ملّی بهائيان امريکا و کانادا منجرّ شد. اين محفل ملّی شروعش از
"انجمن معبد وحدت" (Temple Unity Board) بود که در سال ١٩٠٩ برای ساختن مشرق
الاذکار آينده به وجود آمده بود و اگرچه در سال ١٩٢٣ به عنوان محفل ملّی تأسيس شد امّا دو
سال بعد در سال ١٩٢٥ بود که انتخابش بر اساس مقرّراتی که حضرت وليّ امراللّه وضع فرموده
بودند صورت گرفت. قبل از اين تاريخ در جزائر بريتانيا و آلمان و اطريش و هند و برمه و مصر و
سودان محافل روحانی ملّی تأسيس شده بود.
همچنان که تشکيل محافل ملّی و محلّی ادامه میيافت حضرت وليّ امراللّه تأکيد بر آن
داشتند که اين محافل لازم است به عنوان شخصيّتهای حقوقی تحت قوانين مدنی آن کشورها به
ص ٤٩
ثبت رسند و با حصول تسجيل رسمی به هر نوع که باشد مؤسّسات اداری میتوانستند املاک را به
نام خود به ثبت رسانند و قراردادهای حقوقی ببندند و کمکم شخصيّت قانونی پيدا کنند که برای
حفظ مصالح امر بهائی حياتی بود. حضرت شوقی افندی به اين مرحله از تحوّل اداری چنان
اهمّيّت دادند که حتّی سواد عکسی آن اسناد را به عنوان يکی از مواضيع برجسته در سالنامههائی
به عنوان "عالم بهائی" پی در پی به چاپ رساندند. چون قصر بهجی دوباره به دست بهائيان افتاد و
به صورت اوّليّه کاملاً تعمير و به اسباب و اثاث مناسب تجهيز شد حضرت وليّ امراللّه مجموعهای
از اين عکسهای اسناد مهمّ را در آن محلّ مقدّس در معرض تماشای زائرين که تعدادشان
افزايش میيافت نهادند تا هم سبب تشويق و هم تعليم آنان گردد.
اقدام به تسجيل محافل در ١٩٢٧ آغاز شد که اوّل محفل ملّی بهائيان امريکا و کانادا قانون
اساسی و نظامنامه محفل را تدوين کرده آن را دو سال بعد به عنوان هيأت امناء جامعه بهائی به
ثبت رساندند. محفل روحانی شيکاگو اوّلين محفلی بود که در ١٧ فوريه سال ١٩٣٢ خود را به
ثبت رساند و چون محفل روحانی نيويورک نيز در ٣١ مارچ همان سال به ثبت رسيد نمونهای به
دست داد که جميع محافل عالم برای ثبت محفل خود از آن پيروی نمودند. محفل ملّی بهائيان
کانادا پس از آنکه دو جامعه بهائی امريکا و کانادا در سال ١٩٤٨ از هم تفکيک يافت تشکيل شد
و يک سال بعد در ١٩٤٩ موفّق شد که شناسائی محفل خود را تحت قوانين مدنی کشور به
صورت لائحهای به تصويب پارلمان آن کشور برساند و اين پيروزی را حضرت وليّ امراللّه چنين
ستودند که "در تاريخ امر الهی در تمام عالم چه در شرق و چه در غرب بیهمتا و بیسابقه است."٥٧
چنين مشاغل اداری حضرت شوقی افندی را از اقدامات ديگری که برای تعيين قالب حيات
روحانی جامعه بهائی لازم بود باز نداشت و مهمّترين اين اقدامات کار دشواری بود که فقط از
شخص وليّ امراللّه برمیآمد يعنی آنکه ترجمه آثار بنيانگذاران امراللّه را مستقيماً و به طور مستند
در دسترس پيروان روزافزون غيرايرانی امر بهائی قرار دهد. ترجمه کلمات مکنونه، کتاب ايقان و
گنجينه گرانبهائی که با عشق و بصيرت جمعآوری شد و به نام منتخباتی از آثار حضرت بهاءاللّه به
چاپ رسيد، ادعيه و مناجاتهای حضرت بهاءاللّه و لوح ابن ذئب و ترجمه و تلخيص تاريخ نبيل
که به عنوان مطالع الانوار منتشر شد کلّ سبب تغذيه روحانی اهل ايمان گرديد.
ديگر امری که سبب غنای روحانی زائران ارض اقدس میشد اماکن مقدّسه بود که حضرت
وليّ امراللّه غالباً با صرف وقت و زحمت خريداری و با عشق و دقّت تمام آنها را بازسازی فرمود.
همچنين حضرت شوقی افندی با شمّ اعلای تاريخی خود از هر فرصتی به سود امراللّه استفاده
مینمود. مثلاً در سال ١٩٢٥ محکمهای شرعی در مصر عقدنامه ازدواجی را که بين زنان مسلمان
و مردان بهائی واقع شده بود باطل ساخت و اکيداً فتوی داده بود که "دين بهائی دينی به کلّی
ص ٥٠
مستقلّ است" و اينکه "هيچ بهائی را نمیتوان مسلم شناخت" (و لهذا نمیتواند با هيچ مسلمانی
عقد زواج بندد).٥٨ اين امر که به ظاهر شکستی برای بهائيان بود حضرت وليّ امراللّه از آن
استفاده فراوان فرمود و حکم محکمه مذکور را برای اثبات مدّعای اهل بهاء که امر بهائی دينی
مستقلّ ست و شعبهای از اسلام نيست در محافل بين المللی به کار برد.
***
در حالی که جامعه بهائی مشغول نهادن اساس تشکيلات اداريش بود تا بتواند در امور جهانی
نقشی مؤثّر ايفاء نمايد سير تحليل و انهدام نيز که به تشخيص حضرت وليّ امراللّه بنيان نظم
اجتماعی جهان را متزلزل میساخت بر سرعت خود میافزود. اگرچه بسياری از صاحبنظران
در علوم اجتماعی و سياسی از علّت اصلی اين جريان به نحوی مصمّم چشم میپوشيدند امّا در
اين زمان پس از گذشتن دهها سال در کنفرانسهای مربوط به موضوعهای صلح و رفاه و ترقّی به
ذکرش میپردازند چنان که حال در چنان مجامعی شنيده میشود که از تأثير نيروهای روحانی و
اخلاقی و لزومش در حلّ مشکلات عمده انسان سخن میگويند. برای يک خواننده بهائی بيان
چنان افکار ديررسی انعکاس و طنينی از انذارات حضرت بهاءاللّه است که يک صد سال پيش از
آن به رؤسای کشورها فرمود: "قوّه و بنيه ايمان در اقطار عالم ضعيف شده... سواد نحاس امم را
اخذ نموده."٥٩
مسؤوليّت اين فاجعه عظيم به فرموده حضرت وليّ امراللّه در مرحله اولی بر ذمّه رهبران دينی
است. شديدترين ملامت حضرت بهاءاللّه متوجّه کسانی است که به نام خدا تظاهر میکنند ولی
در حقيقت خرواری از خرافات و تعصّبات را که همواره بزرگترين مانع برای پيشرفت تمدّن
بوده است بار توده مردم سادهلوح و خوشباور مینمايند. حضرت بهاءاللّه با آنکه از خدمات
انسانی بسياری از روحانيّون ستايش میفرمايد در باره علمای خودکامه مذهبی که در سراسر
تاريخ بشری حائل بين بشر و رشد و ترقّی بوده حتّی بين بشر و انبيای الهی نيز همواره مانع بزرگی
به وجود آوردهاند میفرمايد: "حال کدام ضيق و تنگی است که ازيد از مراتب مذکوره باشد که
اگر نفسی طلب حقّی و يا معرفتی بخواهد نمايد نمیداند نزد کدام رود..."٦٠ در عصری که
پيشرفتهای علمی و تعليم و تربيت عمومی تعميم يافته است اثرات چنان سرخوردگی و يأس
سبب شده که در اين زمان ايمان به دين بالمرّه از ميان رخت بندد. اغلب روحانيّون مذاهب
مختلف که خود از مقابله با بحران روحانی کنونی عاجزند چون پيام جانبخش حضرت بهاءاللّه را
شنيدند يا نفوذ معنويش را ناديده گرفتند و يا به مقاومت و مخالفتش برخاستند.
با قبول اين حقيقت تاريخی نبايد ضررهای وارده از کسانی را که از اين خلأ روحانی سوء
ص ٥١
استفاده نمودهاند از خاطر ببريم. آتش طلب و ايمان در قلوب بشر خاموششدنی نيست و يکی از
خواصّ فطرت هر انسانی است و چون به نيروی ايمان خيانت رود يا در آن وقفهای پديد آيد قوّه
عاقله بشر به جستجوی کانونی ديگر ولو آنکه بیارزش و ناقص باشد سوق میيابد تا در حول آن
تجارب خود را نظام بخشد و جرأت آن را يابد که خطراتی را که جنبهای اجتنابناپذير از حيات
است پذيرا شود. از اين رو حضرت شوقی افندی به پيروان امر بهائی با بياناتی شديد و صريح
هشدار داده تا بکوشند که از علل فاجعه روحانی که بين دو جنگ جهانی قسمت بزرگی از
جهانيان را فراگرفته آگاهی يابند:
عرش قلوب بشر از وجود خداوند متعال خالی گشته است و جهان بتپرست با شور و هياهو
دست نياز به سوی خداهائی دروغين که آفريده ابلهانه اوهام بشری است بلند نموده و به
ستايش و نيايش مشغول است... کاهنان اين بتخانه سياسيّون و دنياپرستان روزگارند که خود را
حکمای عصر میدانند. قربانيانش گوشت و خون هزاران هزار کشتگان انسان. اورادشان
زمزمههای پوسيده و تکرار عبارات گستاخانه و بيشرمانه. بخورش دود دل پردرد و سوخته
ماتمزدگان و بی خانمانها و مصدومين است.٦١
چون انحطاط در نشاط دينی به وجود آمد مرامهای مهاجم چون امراض مسری گسترش
يافت. سه نظام و سيستمی که در حيات انسان در قرن بيستم نقش اصلی را ايفاء کردند هرچند هر
سه نظام در فساد و تباهی ايمان با يکديگر شريکند امّا در امور ثانوی، ماهيّت مخصوصشان با
يکديگر تفاوتی شديد داشت و حضرت وليّ امراللّه آنها را مرامهای ظلمانی و نادرست و
ناراست توصيف کرده که سبب تباهی پيروانشان میگردند. حضرت وليّ امراللّه مخصوصاً ما را از
سه خدای کاذب يعنی ملّيّتپرستی، نژادپرستی و کمونيسم بر حذر میدارد.
رژيم فاشيستی که در سال ١٩٢٢ با "راهروی به سوی رم" آغاز شد حاجت به توضيح زيادی
ندارد زيرا بسيار پيش از آنکه رژيم مذکور و رهبرش در ماههای آخر جنگ جهانی دوم نابود
شود مضحکه اکثريّت مردم حتّی کسانی که اوّل طرفدارانش بودند گشته بود. خاصّيّت برجسته
فاشيسم در اين بود که سپاهی از مقلّدين بی خبر به وجود آورد که چون جرثومه سرطانی در ساير
نقاط جهان تا چند دهسال منتشر و ساری گشتند و بر خلاف فطرت روحانی انسان با اشتعال آتش
تند وطنپرستی ديوانه وار دولت را معبود مردمان میساختند. همه جا در مردم بدبختی که به تور
انداخته بودند توهّمی ايجاد کرده، آنان را از تهديدهای خيالی و بیپايه میترساندند و به هر کس
که گوش فرامیداشت تلقين میکردند که "جنگ سبب شرافت روح انسان است." فاشيستها
نمايشهای پرطمطراقی پر از علم و کتل به راه میانداختند امّا امروز معاصران ما میبينند که آن
همه چه ميراث زهرآگينی برای عصر ما باقی گذاشتهاند که حتّی کلماتی را از قبيل
ص ٥٢
"دساپارسيدوس" (desaparecidos) يعنی "مفقود الاثرها" وارد فرهنگ سياسی ما نمودند.
مرام نازی که با فاشيسم در بتپرستی دولت شريک بود فرياد مخوف و کهنهتری را
برمیآورد که در درون سياهش وسواسی نهفته بود که پيروانش آن را "نژاد پاک و خالص"
میناميدند. بديهی بودن بطلان اصولی که مرام نازی بر آن استوار بود شدّت و عزم راسخی را که
به مدد آن مقاصد نابودکنندهاش را به پيش میبرد تخفيف نمیداد. نظام نازی در توحّشی که
مترادف با نامش گشته نظير نداشت. برنامه کشتار منظّم گروه مردمانی را که بیارزش میشمرد يا
آنان را برای آينده بشريّت مضرّ میدانست به کار افتاد و انهدام تمام يهوديان جزئی از اين برنامه
بود. بالاخره اصرار مرام نازی بر اينکه نژاد برتر بايد بر جهان حکومت نمايد سبب گرديد که
پيشگوئی حضرت عبدالبهاء در بيست سال قبلش تحقّق پيدا کند و آتش جنگی جهانی بسيار
وحشتناکتر از جنگ اوّل سراسر عالم را فراگيرد. از مرام نازی و فاشيسم آنچه که تا زمان ما باقی
مانده خاکروبهای است از اصطلاحات و کلمات و علائم و مدالهائی که عناصر حاشيهنشين
اجتماع امروز که از فساد اقتصادی و اجتماعی محيط به ستوه آمدهاند از آنها استفاده میکنند و در
غياب حلّ مشکلاتشان خشم نافرجام خويش را بر سر اقلّيّتها خالی میکنند و آنان را علّت
حرمان خويش میدانند و ملامت مینمايند.
خدای کاذبی را که حضرت عبدالبهاء به صراحت مشخّص نمود و حضرت وليّ امراللّه با اسم
معرّفی و مذمّت فرمود همان بود که در اوّل پيدايشش در اواخر جنگ اوّل جهانی نخستين
حکومت دموکراسی را که در روسيّه تأسيس شده بود بيرحمانه نابود ساخت. ساليان دراز تصوّر
میرفت که سيستم جماهير شوروی که ولاديمير لنين (Vladimir Lenin) پايهگذارش بود بانی
خير و قهرمان عدالت اجتماعی برای بشر است. امّا در پرتو وقايع تاريخی معلوم شد چنين
تصوّری چقدر باطل و عجيب است و اسناد و مدارکی که حال کشف شده شواهد ترديدناپذيری
را به دست میدهد که آن سيستم چه جنايات هولناک و چه حماقتهای بیپايانی را مرتکب
شده که در تاريخ شش هزار ساله بشری نظير نداشته است. توطئه لنينيستی بر ضدّ فطرت بشر از
جمله شامل کشتن آتش ايمان به خدا بود به درجهای که تا آن وقت کسی تصوّرش را هم نمیکرد
تا چه رسد به اينکه به مرحله عمل درآورد. امروز نظر فرضيّهسازان سياسی هر چه باشد کسی
نيست که تعجّب کند که چنين حملاتی به فطرت انسانی برای جوامعی که از بخت بد تحت سيطره
شوروی افتادند نتيجه و ثمری جز انهدام اقتصادی و سياسی چيزی به بار نياورد. و افسوس که
نتيجه تأثيرات منفی روحانيش در درازمدّت آن شد که آزادیطلبی مشروع مردمان تحت
استعمار را در اطراف دنيا به راه غلط انداخت و بر خدمت مرام منحرف فاسدش گماشت.
از نظر ديانت بهائی پرستش بتهای آفريده اوهام بشری نه به سبب وقايع تاريخی مدهشی
که زائيده آنهاست بلکه به سبب درسهائی که به ما میآموزد بسيار قابل تأمّل است. چون به
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر